WINNER 18
ولی اگه بخوام همه ی ماجرا رو براتون تعریف کنم اینطور به نظر نمیاد .. خب .. نظرتون چیه بریم به حدود یک هفته بعد از کریسمس تا همه چیزو نشونتون بدم؟
---
۱ ژانویه ۲۰۲۴ :
یه روز عادی به نظر میرسید
یه صبح خنک ، روز اول بهار .. با اینکه ساعت ۶ صبح بود سوآ حدودا چند ساعتی میشد که بیدار شده و روی صندلی توی بالکن نشسته .. با اینکه رد اشک خشک شده روی صورتش بخاطر کابوسی که دیده بود هنوزم به چشم میومد ولی الان حالش بهتر بود و داشت به باغ که تازه داشت جون میگرفت نگاه میکرد
تو حس و حال خودش بود که مینهو رو توی حیاط دید ، سمت ماشینش رفت ، سوار شد و از عمارت بیرون زد
+این وقت صبح کجا داره میره ...
---
نیم ساعت قبل :
ساعت ۵ و نیم صبح بود که صدای گوشیش توی اتاق ساکتشون پیچید
سوریون زودتر از اون بیدار شد و بعد از متوجه شدن موقعیت سعی کرد شوهرشو بیدار کنه
# یوبوو .. تلفنتو جواب بده .. کی این ساعت زنگ میزنه ..
مرد بعد از اینکه به سختی از جاش بلند شد با دیدن اسم شخص برق از سرش پرید شماره ی سیو شده به اسم "J" بود
مرد گوشی رو جواب داد و سریع از اتاق بیرون رفت
بازم صدایی که قابل تشخیص نبود توی گوشش پیچید
»میبینم که بالاخره از خواب بیدار شدی جناب لی
: عوضی ساعت ۵ صبحه ..چه حرفی دارم باهات بزنم؟
»متاسفانه اگه میخوای به چیزی که فکرشو میکنی برسی باید بیشتر از اینا خرج کنی .. خواب که چیزی نیست
: چیشده؟..
»وقتشه اولین قدم نقشمو اجرا کنم .. فقط قبلش باید یه کاری برام انجام بدی
: چی؟
»یه مشکل بزرگ سد راهمه ..
کمی مکث کرد و ادامه داد
»لی مینهو .. کاری کن از عمارت بره بیرون و دور و بر دختره نباشه
: ساعت ۵ صبح برم بیدارش کنم بگم پاشو برو بیرون؟
»اینجاست که باید مغزتو به کار بندازی و بهونه ی خوب واسه بیرون کردنش داشته باشی .. واسه همین انقد زود بهت زنگ زدم ..
»ببینم چیکار میکنی پیرمرد
بعد از گفتن جمله ی آخر تلفن رو قطع کرد
کانگمین به صفحه گوشی که تماس پایان یافته رو نشون میداد نگاهی کرد فحشی زیر لب نثار مرد ناشناس کرد و رفت کاری که بهش گفته بود رو انجام بده
خودشم میدونست پسر بزرگش هنوز اونقدری نافرمان نشده که حرفشو زمین بندازه ، ولی اصلا اعتماد به شخص ناشناس درست بود؟
تو فکر بود و نفهمید کی پشت در اتاق پسراش رسید
نفسشو از حرص بیرون داد
: اگه واقعا این کارا باعث میشه سر عقل بیاد پس چاره ای نیست ..
---
بازم به بهونه ی اون ماموریتا مینهو رو فرستاد از سئول خارج شه ، پسر هم بعد از کلی غر غر بالاخره راه افتاد
سوآ از بالکن به رفتنش خیره شد
باید بهش زنگ میزد؟ به نظر عجله داشت .. یعنی چی شده؟
از روی صندلیش بلند شد و ایستاد ، یونگبوک جلوی در عمارت بود و کنار گلدونایی که توی سرما داشتن از بین میرفتن زانو زده بود
ژاکتشو برداشت و از اتاقش بیرون رفت ، خورشید هنوز کامل نمایان نشده بود ولی نور کمی از خودش نشون میداد
دخترک در حالی که بازو هاشو بغل کرده بود از در عمارت خارج شد
یونگبوک صدای قدم هاش رو شنید و سرش رو بالا آورد
&اوه سوآ .. زود بیدار شدی
+نتونستم بخوابم .. تو چرا اینجایی .. هوا سرده
دستاش که خاکی شده بودند رو چند بار به هم زد و از جاش بلند شد ..
&این گلا .. این بیرون از بین میرن .. تحمل سرما رو ندارن ، باید مراقبشون باشیم .. میخواستم گلدونارو عوض کنم تا ببرمشون توی عمارت
+ولی بهار نزدیکه .. ببین ، جوونه زده
&اگه مراقب اون جوونه نباشیم خشک میشه
+هوم ..
چند ثانیه سکوت بینشون برقرار بود ، یونگبوک خم شد و گلدون رو برداشت که سوآ سکوت رو شکست
+مینهو کجا رفت؟
&نمیدونم .. دیدمش که با عجله سوار ماشینش شد .. خیلیم خوشحال نبود
+یعنی چیزی شده؟ نباید بهش زنگ بزنیم؟
&مطمئن نیستم .. شاید بازم بخاطر قرارداد باباست .. مینهو گفت هنوز تموم نشده و بازم باید بره بوسان
+هوم .. امیدوارم چیزی نشده باشه
&نگران نباش ، از پس خودش برمیاد
این رو گفت و از کنار سوآ گذشت و وارد عمارت شد
ولی دختر راه افتاد توی باغی که از برف پوشیده شده بود و سمت نیمکت فلزی رفت
برف رو کنار زد و نشست ، به خورشید که کم کم داشت بالا میومد نگاه کرد ..
---
این پارت دو برابر بود ولی متاسفانه آپ نمیشد مجبور شدم کوتاهش کنم ..
---
۱ ژانویه ۲۰۲۴ :
یه روز عادی به نظر میرسید
یه صبح خنک ، روز اول بهار .. با اینکه ساعت ۶ صبح بود سوآ حدودا چند ساعتی میشد که بیدار شده و روی صندلی توی بالکن نشسته .. با اینکه رد اشک خشک شده روی صورتش بخاطر کابوسی که دیده بود هنوزم به چشم میومد ولی الان حالش بهتر بود و داشت به باغ که تازه داشت جون میگرفت نگاه میکرد
تو حس و حال خودش بود که مینهو رو توی حیاط دید ، سمت ماشینش رفت ، سوار شد و از عمارت بیرون زد
+این وقت صبح کجا داره میره ...
---
نیم ساعت قبل :
ساعت ۵ و نیم صبح بود که صدای گوشیش توی اتاق ساکتشون پیچید
سوریون زودتر از اون بیدار شد و بعد از متوجه شدن موقعیت سعی کرد شوهرشو بیدار کنه
# یوبوو .. تلفنتو جواب بده .. کی این ساعت زنگ میزنه ..
مرد بعد از اینکه به سختی از جاش بلند شد با دیدن اسم شخص برق از سرش پرید شماره ی سیو شده به اسم "J" بود
مرد گوشی رو جواب داد و سریع از اتاق بیرون رفت
بازم صدایی که قابل تشخیص نبود توی گوشش پیچید
»میبینم که بالاخره از خواب بیدار شدی جناب لی
: عوضی ساعت ۵ صبحه ..چه حرفی دارم باهات بزنم؟
»متاسفانه اگه میخوای به چیزی که فکرشو میکنی برسی باید بیشتر از اینا خرج کنی .. خواب که چیزی نیست
: چیشده؟..
»وقتشه اولین قدم نقشمو اجرا کنم .. فقط قبلش باید یه کاری برام انجام بدی
: چی؟
»یه مشکل بزرگ سد راهمه ..
کمی مکث کرد و ادامه داد
»لی مینهو .. کاری کن از عمارت بره بیرون و دور و بر دختره نباشه
: ساعت ۵ صبح برم بیدارش کنم بگم پاشو برو بیرون؟
»اینجاست که باید مغزتو به کار بندازی و بهونه ی خوب واسه بیرون کردنش داشته باشی .. واسه همین انقد زود بهت زنگ زدم ..
»ببینم چیکار میکنی پیرمرد
بعد از گفتن جمله ی آخر تلفن رو قطع کرد
کانگمین به صفحه گوشی که تماس پایان یافته رو نشون میداد نگاهی کرد فحشی زیر لب نثار مرد ناشناس کرد و رفت کاری که بهش گفته بود رو انجام بده
خودشم میدونست پسر بزرگش هنوز اونقدری نافرمان نشده که حرفشو زمین بندازه ، ولی اصلا اعتماد به شخص ناشناس درست بود؟
تو فکر بود و نفهمید کی پشت در اتاق پسراش رسید
نفسشو از حرص بیرون داد
: اگه واقعا این کارا باعث میشه سر عقل بیاد پس چاره ای نیست ..
---
بازم به بهونه ی اون ماموریتا مینهو رو فرستاد از سئول خارج شه ، پسر هم بعد از کلی غر غر بالاخره راه افتاد
سوآ از بالکن به رفتنش خیره شد
باید بهش زنگ میزد؟ به نظر عجله داشت .. یعنی چی شده؟
از روی صندلیش بلند شد و ایستاد ، یونگبوک جلوی در عمارت بود و کنار گلدونایی که توی سرما داشتن از بین میرفتن زانو زده بود
ژاکتشو برداشت و از اتاقش بیرون رفت ، خورشید هنوز کامل نمایان نشده بود ولی نور کمی از خودش نشون میداد
دخترک در حالی که بازو هاشو بغل کرده بود از در عمارت خارج شد
یونگبوک صدای قدم هاش رو شنید و سرش رو بالا آورد
&اوه سوآ .. زود بیدار شدی
+نتونستم بخوابم .. تو چرا اینجایی .. هوا سرده
دستاش که خاکی شده بودند رو چند بار به هم زد و از جاش بلند شد ..
&این گلا .. این بیرون از بین میرن .. تحمل سرما رو ندارن ، باید مراقبشون باشیم .. میخواستم گلدونارو عوض کنم تا ببرمشون توی عمارت
+ولی بهار نزدیکه .. ببین ، جوونه زده
&اگه مراقب اون جوونه نباشیم خشک میشه
+هوم ..
چند ثانیه سکوت بینشون برقرار بود ، یونگبوک خم شد و گلدون رو برداشت که سوآ سکوت رو شکست
+مینهو کجا رفت؟
&نمیدونم .. دیدمش که با عجله سوار ماشینش شد .. خیلیم خوشحال نبود
+یعنی چیزی شده؟ نباید بهش زنگ بزنیم؟
&مطمئن نیستم .. شاید بازم بخاطر قرارداد باباست .. مینهو گفت هنوز تموم نشده و بازم باید بره بوسان
+هوم .. امیدوارم چیزی نشده باشه
&نگران نباش ، از پس خودش برمیاد
این رو گفت و از کنار سوآ گذشت و وارد عمارت شد
ولی دختر راه افتاد توی باغی که از برف پوشیده شده بود و سمت نیمکت فلزی رفت
برف رو کنار زد و نشست ، به خورشید که کم کم داشت بالا میومد نگاه کرد ..
---
این پارت دو برابر بود ولی متاسفانه آپ نمیشد مجبور شدم کوتاهش کنم ..
۵.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.