رمان: 𝚋𝚛𝚒𝚐𝚑𝚝 𝚏𝚞𝚝𝚞𝚛𝚎🦋🪐( آینده ی روشن)
رمان: 𝚋𝚛𝚒𝚐𝚑𝚝 𝚏𝚞𝚝𝚞𝚛𝚎🦋🪐( آینده ی روشن)
پارت3
از دید ات
ساعت 6 صب بیدار شدم مصاحبه و امتحان ساعت 9 بود ولی چون خعلی استرس داشتم بیدار شدم ی ربع بود ک داخل تختم دراز کشیده بودم خسته بودم ولی باید بلند میشدم بلند شدم ب سمت هال رفتم مینسو خوابیده بود باید بلند میشد میرفت دانشگاه ب سمتش رفتم
ات: مینسوووووووووو بیدار شوووووووووو
مینسو: ولم کنننننن خواب دارممممم
ات:بلندشو کثافططططط
مینسو:نمخواممممممم
ات: مخوای این ترم رو بیوفتی؟
مینسو:( ی دفعه ای مث سگ پاشد)ن نمخوام بیوفتمممم
ات:عافرین😂
ب سمت دستشویی رفتم دست صورتم رو شستم ب سمت آشپز خونه رفتم میخواستم صبحانه امادع کنم ولی حصلع نداشتم 🤦♀️ ب مینسو گفتم درست کنه رفتم داخل اتاقم دوباره دراز کشیدم( این منم🤦♀️)ب زندگیم فک کردم و اینکه هایب داخل مصاحبه اینا چی ازم میپرسه بعد از 10 مین بلند شدم رفتم صبحانه خوردم و جمع کردم ب سمت حمام رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم لباسی ک میخواستم بپوشم رو اماده و مرتب کردم ساعت 7 نیم بود ک مینسو رف دانشگاه منم حصلم سر رفته بود رفتم سریال ببینم بعد از سریال دیدن ب یونا زنگ زدم
ات: هلوووووو مای فرندددد
یونا: چیه؟
ات: استرس دارمممم
یونا:نداشته باش( باخنده)
ات:باش حالا چیکا مکنی
یونا:دارم آماده میشم برم سرکار ساعت 9 بیا جلو در میبینمت اوک؟!
ات:باشه میبینمت بای
پایان مکالمه
پایان پارت3
از پارت بعد اعضا میان داخل رمان
( امیدوارم خوشتون اومده باشه 🙃🥺)
پارت3
از دید ات
ساعت 6 صب بیدار شدم مصاحبه و امتحان ساعت 9 بود ولی چون خعلی استرس داشتم بیدار شدم ی ربع بود ک داخل تختم دراز کشیده بودم خسته بودم ولی باید بلند میشدم بلند شدم ب سمت هال رفتم مینسو خوابیده بود باید بلند میشد میرفت دانشگاه ب سمتش رفتم
ات: مینسوووووووووو بیدار شوووووووووو
مینسو: ولم کنننننن خواب دارممممم
ات:بلندشو کثافططططط
مینسو:نمخواممممممم
ات: مخوای این ترم رو بیوفتی؟
مینسو:( ی دفعه ای مث سگ پاشد)ن نمخوام بیوفتمممم
ات:عافرین😂
ب سمت دستشویی رفتم دست صورتم رو شستم ب سمت آشپز خونه رفتم میخواستم صبحانه امادع کنم ولی حصلع نداشتم 🤦♀️ ب مینسو گفتم درست کنه رفتم داخل اتاقم دوباره دراز کشیدم( این منم🤦♀️)ب زندگیم فک کردم و اینکه هایب داخل مصاحبه اینا چی ازم میپرسه بعد از 10 مین بلند شدم رفتم صبحانه خوردم و جمع کردم ب سمت حمام رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم لباسی ک میخواستم بپوشم رو اماده و مرتب کردم ساعت 7 نیم بود ک مینسو رف دانشگاه منم حصلم سر رفته بود رفتم سریال ببینم بعد از سریال دیدن ب یونا زنگ زدم
ات: هلوووووو مای فرندددد
یونا: چیه؟
ات: استرس دارمممم
یونا:نداشته باش( باخنده)
ات:باش حالا چیکا مکنی
یونا:دارم آماده میشم برم سرکار ساعت 9 بیا جلو در میبینمت اوک؟!
ات:باشه میبینمت بای
پایان مکالمه
پایان پارت3
از پارت بعد اعضا میان داخل رمان
( امیدوارم خوشتون اومده باشه 🙃🥺)
۷.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.