💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 36🤍✨
(از زبان یونا)
+:خب پس امشب شام در خدمتتون هستیم شام تا 20دقیقه ی دیگه حاضر میشه
مامان سوهو: بله هستیم امشب شام پیشتون ببخشید ک موندگار شدیم میخواستیم بریم ولی آقای کیم نزاشتن
+:ن این چ حرفیه خوشحالمون کردین 🙂
(اون طرف سالن جایی ک یونا ،کوک، تهیونگ، و سوهو و خواهرش مانیا نشسته بودن حرف میزدن)
سوهو: خب ... یونا اینجور ک معلومه قسمت نبوده ک باهم باشیم پس..پس میتونیم باهم دوست باشیم!!؟؟
ی نگاه ب کوک و ته کردم و گفتم
یونا:...ا..اره چرا ک نه (لبخند فیک)
کوک: ولی ن اونقدر صمیمی
تهیونگ: اوهوم میتونی وقتی ک رل زدی خبر بدی ک همه باهم بریم بیرون
سوهو: ب..باشه حتما (لبخند فیک)
مانیا:خب یونا چ خبرا
یونا: خبری نیست عزیزم 🙂..... راستی چرا نیومدی مدرسه چند وقته
مانیا: اومم آخه سفر بودم ب دلایلی میام از فردا یا پس فردا
یونا: مدرسه کار بازسازیش تموم شده خیلیی قشنگ شده
مانیا: جدییی (با ذوق) واییی خدا خیلی عالیههه
یونا: اوهومم خیلی قشنگ شده کلا شده سفید و سیاه و بنفش
مانیا : چی میگییی جدیییی اخخخ جونننن عالیههه
یونا: ارهههه خیلی
مانیا: راستی یونا میشه تکالیف و جزوه های این چند وقتی ک نبودمو بهم بدی بنویسم اومدم مدرسه برات میارم
یونا: اره حتما یادم بنداز بعد شام بهت بدم
سوهو: عاااا شما باهم دوست بودین!!!
یونا: اره ما پنج ساله باهم دوستیم🙂
ته: اوو جدی
یونا: اوهوم
سوهو: میگم چرا وقتی بهش گفتیم قراره بیایم اینجا انقد خوشحال شد
مانیا: اره چون چند وقت مدرسه نرفتم خیلی دلم واسه یونا تنگ شده بود
+:بچه ها شام حاضره بیاین سر میز
ته: باشه مامان الان میایم
مانیا: راستی یونا دارم برات
یونا: چرا مگه چیکار کردممم
مانیا: چیکار نکردییی حالا بعد راجبش حرف میزنیم (چپ چپ نگاه کردن)
یونا: یا خدا باز چیشدع ......هی ایندفعه فرار میکنم نمیزارم منو بزنیی
مانیا: خواهی دیددددد
(بعد شام)
یونا: خب مانیا بیا بریم جزوه هارو بهت بدم
مانیا : اره بریم
داشتیم میرفتیم ک یاد پسرا افتادم ک نشسته بودن یک جا
یونا: هی هی شما سه تا باهم دعوا نمیکنیدا
کوک: ن عشقم چرا دعوا کنیم
تهیونگ: نه قشنگم دعوا چرا
سوهو: اوهوم راس میگه مگه بچه این دعوا کنیم
یونا: اوکی باشه پس ما رفتیم ...مانیا بیا بریم بالا جزوه ها داخل اتاقمه
مانیا: اوکی بریم
ادامه دارد....
part 36🤍✨
(از زبان یونا)
+:خب پس امشب شام در خدمتتون هستیم شام تا 20دقیقه ی دیگه حاضر میشه
مامان سوهو: بله هستیم امشب شام پیشتون ببخشید ک موندگار شدیم میخواستیم بریم ولی آقای کیم نزاشتن
+:ن این چ حرفیه خوشحالمون کردین 🙂
(اون طرف سالن جایی ک یونا ،کوک، تهیونگ، و سوهو و خواهرش مانیا نشسته بودن حرف میزدن)
سوهو: خب ... یونا اینجور ک معلومه قسمت نبوده ک باهم باشیم پس..پس میتونیم باهم دوست باشیم!!؟؟
ی نگاه ب کوک و ته کردم و گفتم
یونا:...ا..اره چرا ک نه (لبخند فیک)
کوک: ولی ن اونقدر صمیمی
تهیونگ: اوهوم میتونی وقتی ک رل زدی خبر بدی ک همه باهم بریم بیرون
سوهو: ب..باشه حتما (لبخند فیک)
مانیا:خب یونا چ خبرا
یونا: خبری نیست عزیزم 🙂..... راستی چرا نیومدی مدرسه چند وقته
مانیا: اومم آخه سفر بودم ب دلایلی میام از فردا یا پس فردا
یونا: مدرسه کار بازسازیش تموم شده خیلیی قشنگ شده
مانیا: جدییی (با ذوق) واییی خدا خیلی عالیههه
یونا: اوهومم خیلی قشنگ شده کلا شده سفید و سیاه و بنفش
مانیا : چی میگییی جدیییی اخخخ جونننن عالیههه
یونا: ارهههه خیلی
مانیا: راستی یونا میشه تکالیف و جزوه های این چند وقتی ک نبودمو بهم بدی بنویسم اومدم مدرسه برات میارم
یونا: اره حتما یادم بنداز بعد شام بهت بدم
سوهو: عاااا شما باهم دوست بودین!!!
یونا: اره ما پنج ساله باهم دوستیم🙂
ته: اوو جدی
یونا: اوهوم
سوهو: میگم چرا وقتی بهش گفتیم قراره بیایم اینجا انقد خوشحال شد
مانیا: اره چون چند وقت مدرسه نرفتم خیلی دلم واسه یونا تنگ شده بود
+:بچه ها شام حاضره بیاین سر میز
ته: باشه مامان الان میایم
مانیا: راستی یونا دارم برات
یونا: چرا مگه چیکار کردممم
مانیا: چیکار نکردییی حالا بعد راجبش حرف میزنیم (چپ چپ نگاه کردن)
یونا: یا خدا باز چیشدع ......هی ایندفعه فرار میکنم نمیزارم منو بزنیی
مانیا: خواهی دیددددد
(بعد شام)
یونا: خب مانیا بیا بریم جزوه هارو بهت بدم
مانیا : اره بریم
داشتیم میرفتیم ک یاد پسرا افتادم ک نشسته بودن یک جا
یونا: هی هی شما سه تا باهم دعوا نمیکنیدا
کوک: ن عشقم چرا دعوا کنیم
تهیونگ: نه قشنگم دعوا چرا
سوهو: اوهوم راس میگه مگه بچه این دعوا کنیم
یونا: اوکی باشه پس ما رفتیم ...مانیا بیا بریم بالا جزوه ها داخل اتاقمه
مانیا: اوکی بریم
ادامه دارد....
۶.۶k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.