رمان عشق یا خانواده پارت ۶۴
باشه ....
ا/ت :باشه(پا شدو اشک هاش رو پاک کرد)
ا/ت:بیا بریم دیگه خونه
تهیونگ: اوکی بیا بریم
"چند ماه بعد "
تهیونگ:خانوم دکتر حال بچه ها و زنم خوبه(باذوق)
دکتر:بله حال خانوم و کوچولو هاتون خوبه
تهیونگ:میتونم ببینمشون ؟
دکتر:بله لطفا از این طرف
تهیونگ: چشم
وارد اتاق شدم ا/ت نشسته بود و داشت به بچه ها که کنارش تختش بودن نگاه میکرد
تهیونگ: ا/ت!
ا/ت:تهیونگ:بیا ببینشون ببین چقدر کیوتن خدایی
تهیونگ:وای خدای من اینا انسان نیستن فرشته ان
ا/ت:میبینی چقدر ناناسن
تهیونگ:به خودم رفتن
ا/ت:نه خیرم به من رفتن
تهیونگ: زر نزن اینا به من رفتن
ا/ت:اصلا من قهرم
تهیونگ:باشه اصلا به تو رفتن
&:به نظر من دختره به تهیونگ و پسره هم به ا/ت رفته
تهیونگ:مامان(لبخند)
ا/ت:سلام مادر جان
٪:سلام بر پسر و عروس گرامی و همچنین به نوه ی های کیوت خودم(جملهی آخرش رو با لحن کیوت گفت )
تهیونگ: سلام پدر
&:خب دیگه بیان بریم خونه
تهیونگ:موافقم من میرم کار های ترخیص رو انجام بدم فعلا(از لبای ا/ت بوسید و با بقیه هم خداحافظی کردو رفت)
ادامه دارد....
لایک ۱۵
کامت ۱۵
ا/ت :باشه(پا شدو اشک هاش رو پاک کرد)
ا/ت:بیا بریم دیگه خونه
تهیونگ: اوکی بیا بریم
"چند ماه بعد "
تهیونگ:خانوم دکتر حال بچه ها و زنم خوبه(باذوق)
دکتر:بله حال خانوم و کوچولو هاتون خوبه
تهیونگ:میتونم ببینمشون ؟
دکتر:بله لطفا از این طرف
تهیونگ: چشم
وارد اتاق شدم ا/ت نشسته بود و داشت به بچه ها که کنارش تختش بودن نگاه میکرد
تهیونگ: ا/ت!
ا/ت:تهیونگ:بیا ببینشون ببین چقدر کیوتن خدایی
تهیونگ:وای خدای من اینا انسان نیستن فرشته ان
ا/ت:میبینی چقدر ناناسن
تهیونگ:به خودم رفتن
ا/ت:نه خیرم به من رفتن
تهیونگ: زر نزن اینا به من رفتن
ا/ت:اصلا من قهرم
تهیونگ:باشه اصلا به تو رفتن
&:به نظر من دختره به تهیونگ و پسره هم به ا/ت رفته
تهیونگ:مامان(لبخند)
ا/ت:سلام مادر جان
٪:سلام بر پسر و عروس گرامی و همچنین به نوه ی های کیوت خودم(جملهی آخرش رو با لحن کیوت گفت )
تهیونگ: سلام پدر
&:خب دیگه بیان بریم خونه
تهیونگ:موافقم من میرم کار های ترخیص رو انجام بدم فعلا(از لبای ا/ت بوسید و با بقیه هم خداحافظی کردو رفت)
ادامه دارد....
لایک ۱۵
کامت ۱۵
۸.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.