𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟏
ات: فقط بگو چی می خوی
جانگ کوک :من ازت وارث میخوام ...........
ات: چرا این کار رو باهام میکنی .......
جانگ کوک: چون دوست دارم..... چون میخوام زندگی کنی.... چون میخوام با گذشته کنار بیای....... چون میخوام با هم خانواده تشکیل بدیم
ات: اون خانواده ای که تو میخوای هیچ وقت با من درست نمیشه........
جانگ کوک :من درستش میکنم ....... حالا تصمیم بگیر ...... با هم بریم داخل یا سوار ماشین رو به روت کنم
ات :اگه یه روزی تهیونگ ببینم ..... می خوام با افتخار جلوش وایستم بگم من به خاطر تو و پسرمون زندگیم رو نابود کرد و پای عشقمون وایستادم ......... می خوام جلوی پسرم با غرور وایستم بگم ..... مادرت برای تو اینکار رو کرد ....... برای تو پا رو تمام آرزوهاش گذاشت ...... برای تو جوونیش رو به باد داد........ همه این ها رو با قاطعیت همونطور که به چشم های جونگ کوک خیره شده بودم تو صورتش گفتم و خودم از ماشین پیاده شدم و سوار ماشین رو به رویی شدم....... حتى منتظر نموندم که ببینم واکنشش چیه ........ وقتی سوار ماشین شدم دیگه اشکایی که تا چند ثانیه پیش نگه داشته بودمشون دستم نبود....... راننده ماشین بعد از اینکه حالم رو دید بدون اینکه چیزی بگه ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد ....... توی خودم جمع شده بودم و زانو هام رو بغل کرده بودم وقتی از پارکینگ خارج شدیم ماشین بقلی محکم زد به ماشینی که من توش بودم . ....... ترسیدم اما به عنوان یک تصادف عادی بهش نگاه کردم ...... راننده از ماشین پیاده شد ..... اونقدر از زندگی خسته بودم که تصادف ماشین برام هیچ ارزشی نداشته باشه ..... سرم رو گذاشتم روی زانوهایی که بغلشون کرده بودم ...... اما با
باز شدن در سمت خودم و شنیدن صداییی که سه سال آرزوشو داشتم سرم رو بالا گرفتم...........
ات:تهیونگ
ته: جانم پرنسس
همون لحظه دستش رو انداخت زیر زانو هام و براید استایل بغلم کرد ..... دستام رو دور گردنش گره کردم برای ترس از افتادن ........ خیابون تاریک بود ..... کارش رو نمیدیدم اما گرما وجودش ..... لمسش . همون پرنسس گفتناش ..... همه برای معجزه شده
رفت سمت ماشین ...... در ماشین از قبل باز بود آروم گذاشتنم روی صندلی جلوی ماشین و در رو بست.... و ماشین رو دور زد و خودش سوار ماشین شد ...... با نوری که از لامپ داخل ماشین تابیده میشد تازه
چهره اش رو دیدم ...... چقدر جذاب تر شده بود ..... تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده......... تهیونگ محکم بغلم کرد ........ سرم رو میبوسید...... تا خواستم حرفی بزنم .... انگشتش رو روی لبم کشید
ته: شییی( خیلی آروم)
( و بعدش با انگشتش به سمت صندلی عقب ماشین اشاره کرد )
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟏
ات: فقط بگو چی می خوی
جانگ کوک :من ازت وارث میخوام ...........
ات: چرا این کار رو باهام میکنی .......
جانگ کوک: چون دوست دارم..... چون میخوام زندگی کنی.... چون میخوام با گذشته کنار بیای....... چون میخوام با هم خانواده تشکیل بدیم
ات: اون خانواده ای که تو میخوای هیچ وقت با من درست نمیشه........
جانگ کوک :من درستش میکنم ....... حالا تصمیم بگیر ...... با هم بریم داخل یا سوار ماشین رو به روت کنم
ات :اگه یه روزی تهیونگ ببینم ..... می خوام با افتخار جلوش وایستم بگم من به خاطر تو و پسرمون زندگیم رو نابود کرد و پای عشقمون وایستادم ......... می خوام جلوی پسرم با غرور وایستم بگم ..... مادرت برای تو اینکار رو کرد ....... برای تو پا رو تمام آرزوهاش گذاشت ...... برای تو جوونیش رو به باد داد........ همه این ها رو با قاطعیت همونطور که به چشم های جونگ کوک خیره شده بودم تو صورتش گفتم و خودم از ماشین پیاده شدم و سوار ماشین رو به رویی شدم....... حتى منتظر نموندم که ببینم واکنشش چیه ........ وقتی سوار ماشین شدم دیگه اشکایی که تا چند ثانیه پیش نگه داشته بودمشون دستم نبود....... راننده ماشین بعد از اینکه حالم رو دید بدون اینکه چیزی بگه ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد ....... توی خودم جمع شده بودم و زانو هام رو بغل کرده بودم وقتی از پارکینگ خارج شدیم ماشین بقلی محکم زد به ماشینی که من توش بودم . ....... ترسیدم اما به عنوان یک تصادف عادی بهش نگاه کردم ...... راننده از ماشین پیاده شد ..... اونقدر از زندگی خسته بودم که تصادف ماشین برام هیچ ارزشی نداشته باشه ..... سرم رو گذاشتم روی زانوهایی که بغلشون کرده بودم ...... اما با
باز شدن در سمت خودم و شنیدن صداییی که سه سال آرزوشو داشتم سرم رو بالا گرفتم...........
ات:تهیونگ
ته: جانم پرنسس
همون لحظه دستش رو انداخت زیر زانو هام و براید استایل بغلم کرد ..... دستام رو دور گردنش گره کردم برای ترس از افتادن ........ خیابون تاریک بود ..... کارش رو نمیدیدم اما گرما وجودش ..... لمسش . همون پرنسس گفتناش ..... همه برای معجزه شده
رفت سمت ماشین ...... در ماشین از قبل باز بود آروم گذاشتنم روی صندلی جلوی ماشین و در رو بست.... و ماشین رو دور زد و خودش سوار ماشین شد ...... با نوری که از لامپ داخل ماشین تابیده میشد تازه
چهره اش رو دیدم ...... چقدر جذاب تر شده بود ..... تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده......... تهیونگ محکم بغلم کرد ........ سرم رو میبوسید...... تا خواستم حرفی بزنم .... انگشتش رو روی لبم کشید
ته: شییی( خیلی آروم)
( و بعدش با انگشتش به سمت صندلی عقب ماشین اشاره کرد )
۱۶.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.