ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 26°•
نارا: سلام به زن داداش خوشگل خودم
لیانا: سلام خوبی؟
نارا: امم خب چرا دروغ خوب نیستم خیلی خستم
لیانا: خب خیلی به خودت فشار میاری دیگه
نارا: مجبورم آخه شاگردام رو برای مسابقات جهانی آماده میکنم
لیانا: تا اونا برن مسابقه تو جنازه میشی که رنگ و روت رو ببین آخه
نارا: حالا غر نزن اومدم بهت سر بزنم یکمم برات غذا مقوی درست کنم جونگ کوک دیر میاد؟
لیانا: وای دستت درد نکنه آخه تو که خسته ای
نارا: نه بابا دیگه اونقدرم خسته نیستم فقط بخاطر بیخوابی قیافم اینجوری شده بجاش فردا دیر میرم میخوام تا ظهر بخوابم
لیانا: دستت درد نکنه عمه نمونه
نارا: راستی نگفتی جونگ کوک رو
لیانا: اها جونگ کوک قرار بود زود بیاد ولی یه جراحی براش پیش اومد گفت ممکنه دیر وقت برسه
نارا: خب پس من پیشت میمونم تا بیاد شب نباید تنها بمونی با این شرایطط اینجوری برای چند روزتم غذا درست میکنم تازه
لیانا: مرسی عشق خودمی تو
نارا رفت آشپز خونه منم دنبالش رفتم اون شروع کرد به درست کردن غذا منم میخواستم کمک کنم ولی نزاشت پس یگوشه واسه خودم نشستم که بعد از چند دقیقه صدای زنگ اومد ایندفعه میدونستم کیه
نارا: کیه این وقت شب؟!
لیانا: خب چیزه جیمینه
نارا شوکه شد و سریع حالت چهرش به ناراحتی تغییر حالت داد
لیانا: بخدا نمیدونستم تو میای وگرنه میگفتم نیاد زودی میره بخدا
نارا: اشکال نداره برو در رو باز کن
لیانا: ببخشید
نارا: چرا عذرخواهی میکنی من حالم خوبه دیگه فراموشش کردم برو باز کن
لیانا رفت و در رو باز کرد جیمین با چنتا پلاستیک و جعبه اومد بالا
جیمین: سلام خوبی؟
لیانا: سلام مرسی تو چطوری؟ ببخشید تو زحمت افتادی
جیمین نه بابا این چه حرفیه
جیمین اومد داخل وسایل رو گذاشت نزدیک در آشپز خونه که نگاهش به نارا افتاد و بهش خیره شد نارا هم تک نگاهش بهش انداخت و سرش رو برگردوند
و ....
کپی ممنوع ❌
لیانا: سلام خوبی؟
نارا: امم خب چرا دروغ خوب نیستم خیلی خستم
لیانا: خب خیلی به خودت فشار میاری دیگه
نارا: مجبورم آخه شاگردام رو برای مسابقات جهانی آماده میکنم
لیانا: تا اونا برن مسابقه تو جنازه میشی که رنگ و روت رو ببین آخه
نارا: حالا غر نزن اومدم بهت سر بزنم یکمم برات غذا مقوی درست کنم جونگ کوک دیر میاد؟
لیانا: وای دستت درد نکنه آخه تو که خسته ای
نارا: نه بابا دیگه اونقدرم خسته نیستم فقط بخاطر بیخوابی قیافم اینجوری شده بجاش فردا دیر میرم میخوام تا ظهر بخوابم
لیانا: دستت درد نکنه عمه نمونه
نارا: راستی نگفتی جونگ کوک رو
لیانا: اها جونگ کوک قرار بود زود بیاد ولی یه جراحی براش پیش اومد گفت ممکنه دیر وقت برسه
نارا: خب پس من پیشت میمونم تا بیاد شب نباید تنها بمونی با این شرایطط اینجوری برای چند روزتم غذا درست میکنم تازه
لیانا: مرسی عشق خودمی تو
نارا رفت آشپز خونه منم دنبالش رفتم اون شروع کرد به درست کردن غذا منم میخواستم کمک کنم ولی نزاشت پس یگوشه واسه خودم نشستم که بعد از چند دقیقه صدای زنگ اومد ایندفعه میدونستم کیه
نارا: کیه این وقت شب؟!
لیانا: خب چیزه جیمینه
نارا شوکه شد و سریع حالت چهرش به ناراحتی تغییر حالت داد
لیانا: بخدا نمیدونستم تو میای وگرنه میگفتم نیاد زودی میره بخدا
نارا: اشکال نداره برو در رو باز کن
لیانا: ببخشید
نارا: چرا عذرخواهی میکنی من حالم خوبه دیگه فراموشش کردم برو باز کن
لیانا رفت و در رو باز کرد جیمین با چنتا پلاستیک و جعبه اومد بالا
جیمین: سلام خوبی؟
لیانا: سلام مرسی تو چطوری؟ ببخشید تو زحمت افتادی
جیمین نه بابا این چه حرفیه
جیمین اومد داخل وسایل رو گذاشت نزدیک در آشپز خونه که نگاهش به نارا افتاد و بهش خیره شد نارا هم تک نگاهش بهش انداخت و سرش رو برگردوند
و ....
کپی ممنوع ❌
۴۳.۵k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.