sweet memory
شب سختی بود!
ا/ت:واقعا سخته این همه زحمت بکشی برای یزره پول که آدم نمیتونه یه روز باهاش زندگی کنه
البته زندگی همینه دیگه باید با تموم سختیاش همه زورمو بزنم تا بتونم شاید یکم خوشحال باشم
*1:30 صبح*
داشتم توی پارک قدم میزدم هوا یکم سرد بود کلاهمو گزاشتم
و دستامو توی جیب سوییشرتم کردم صدای زنجیر های زنگ زده تاب که به خاطر باد کمی تکون میخورد رو میشنیدم
سیگارمو روشن کردمو روی یکی از صندلی ها نشستم با خودم گفتم شاید بتونم یکم فکر کنم از این دنیای کثیف بیرون برم و توی افکارم فرو رفتم
توی یه دشت سر سبز بودم که پر بود از گل های زیبا دستمو باز کردم باد آروم صورتمو نوازش میکرد نور خورشید احساس گرما روی توی وجود سرد من آورد همینطور داشتم قدم میزد و بلند بلند میخندیدم
ناشناس: یااااا یکم دورتو نگاه کن
ا/ت:چی تو کی هستی!
ناشناس:من این پایینم پاتو گذاشتی رو انگشتم
پایینو نگاه کردم دیدم یه پسر با موهای مشکی و موج دار روی چمن ها دراز کشیده اون واقعا زیبا بود
ناشناس: اگه دید زدنت تموم شد میشه پاتو از رو دستم بر داری داره میشکنه
ا/ت: او ببخشید
ناشناس: اسمت چیه؟
ا/ت: اسمم ا/ته اسم تو چیه
نامجون: من اسمم نامجونه
ا/ت : اووو خوشبختم نامجون شی
یکهو از خواب پریدم دستمو گرفتم جلوی چشمم تا نور آفتاب به چشمم نخوره
چییی نه نه من نباید اینجا باشم از توی اون رویای زیبا بیرون اومدمممم نههههه
2روز بعد*
از اون روز به بعد دارم از زندگی بیشتر متنفر میشم
و فقط شبا وقتی خوابم آرامش دارم چون پیش نامجون شی ام
دارم به این فکر میکنم که پایان دادن به این زندگی درسته
با تمام سرعتم دوییدم از پله ها بالا میرفتم گوشیمو توی دستم گرفته بودم برای آخرین بار یه نگاه بهش انداختم و با لبخند پامو بلند کردم
نامجون: نهههه ا/ت تو نباید این کارو بکنی
ا/ت: اوو نامجون شی برای اولین بار یه نفر نگران حالمه ولی چقدر خوبه که موقع مرگم این رویای شیرینو میبینم
نامجون: نه ا/ت من رویا نیستم من...
ا/ت:......
و پایان زندگیه شیرین ا/ت
ریده نوشتم ولی خب فقط میخواستم یچیز نوشته باشم
بعضی از کلمه هارو اشتباه نوشتم معذرت
ا/ت:واقعا سخته این همه زحمت بکشی برای یزره پول که آدم نمیتونه یه روز باهاش زندگی کنه
البته زندگی همینه دیگه باید با تموم سختیاش همه زورمو بزنم تا بتونم شاید یکم خوشحال باشم
*1:30 صبح*
داشتم توی پارک قدم میزدم هوا یکم سرد بود کلاهمو گزاشتم
و دستامو توی جیب سوییشرتم کردم صدای زنجیر های زنگ زده تاب که به خاطر باد کمی تکون میخورد رو میشنیدم
سیگارمو روشن کردمو روی یکی از صندلی ها نشستم با خودم گفتم شاید بتونم یکم فکر کنم از این دنیای کثیف بیرون برم و توی افکارم فرو رفتم
توی یه دشت سر سبز بودم که پر بود از گل های زیبا دستمو باز کردم باد آروم صورتمو نوازش میکرد نور خورشید احساس گرما روی توی وجود سرد من آورد همینطور داشتم قدم میزد و بلند بلند میخندیدم
ناشناس: یااااا یکم دورتو نگاه کن
ا/ت:چی تو کی هستی!
ناشناس:من این پایینم پاتو گذاشتی رو انگشتم
پایینو نگاه کردم دیدم یه پسر با موهای مشکی و موج دار روی چمن ها دراز کشیده اون واقعا زیبا بود
ناشناس: اگه دید زدنت تموم شد میشه پاتو از رو دستم بر داری داره میشکنه
ا/ت: او ببخشید
ناشناس: اسمت چیه؟
ا/ت: اسمم ا/ته اسم تو چیه
نامجون: من اسمم نامجونه
ا/ت : اووو خوشبختم نامجون شی
یکهو از خواب پریدم دستمو گرفتم جلوی چشمم تا نور آفتاب به چشمم نخوره
چییی نه نه من نباید اینجا باشم از توی اون رویای زیبا بیرون اومدمممم نههههه
2روز بعد*
از اون روز به بعد دارم از زندگی بیشتر متنفر میشم
و فقط شبا وقتی خوابم آرامش دارم چون پیش نامجون شی ام
دارم به این فکر میکنم که پایان دادن به این زندگی درسته
با تمام سرعتم دوییدم از پله ها بالا میرفتم گوشیمو توی دستم گرفته بودم برای آخرین بار یه نگاه بهش انداختم و با لبخند پامو بلند کردم
نامجون: نهههه ا/ت تو نباید این کارو بکنی
ا/ت: اوو نامجون شی برای اولین بار یه نفر نگران حالمه ولی چقدر خوبه که موقع مرگم این رویای شیرینو میبینم
نامجون: نه ا/ت من رویا نیستم من...
ا/ت:......
و پایان زندگیه شیرین ا/ت
ریده نوشتم ولی خب فقط میخواستم یچیز نوشته باشم
بعضی از کلمه هارو اشتباه نوشتم معذرت
۴۴۳
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.