P52
P52
اومد تو تخت و خیلی زود خوابیدیم چون واقعا حالم بد بود....
.....۶ و نیم صبح.....
_..پاشو ات...
+..خوابم میاد...
_..پاشو ببینم...۷ وقت دکترته..
+..گشنمه...
_نباید چیزی بخوریی...باید ِآزمایش بدی..
+واییی نهه..
زود بلند شدم.
یه کارگو و پافر پوشیدم و زود رفتیم سمت حیاط که بریم سوار ماشین بشیم..
نیم ساعت گذشت و دکتر داشت سونوگرافی میکرد..
+..
*..مژده بده ات شی..
+..چیه؟؟...جنسیتش چیه بگوو نیاا...
*..دو قلونن...
+ای وایی...واقعاا؟
_هههه...واقعااااااااا!.
*یکیشون پسره و یکیش دختر...
+آخیی..خدایا شکرت.. 😭
_...
تهیونگ اومد بالا سرم و بغلم کرد...
_..خیالت راحت شد قشنگم؟.
دیدی گفتم یدونه نیستتت؟
+...مرسی نیا جون...
تهیونگ دستمو گرفت و از رو تخت پاشدم..
*برو یه آزمایش خون هم بده...
+ب..باشه...
رفتیم سمت آزمایشگاه...
_..همه چیت معلوم بودا..معلوم بود لباس زیر بالاتنتو نپوشیده بودی..
+.....
_چیه..
+گمشو..حواست کجا بود تو؟..
داشتی منو دید میزدی؟
_معلومه!
+مسخره ای تو...اره خب نپوشیدم...ساعت ۴ صبح در آوردم.. اذیت میشدم..
_میگفتی من واست در میاوردمممم...
+..اه حیف...یادم رفت..
_..خوشت اومده...
+...خخخ نه بابا...چرا...
_آرهههههههه...
+عهه...ولم کن...
صدام کردن که بریم تو آزمایش بدم...
+..>_<...من...من میترسم...
_..عه..دیوونه شدی؟
بریم تو من حواسم هست بهت...
+نههه..
_ببخشید میشه خودم ازش بگیرم....
*..اممم..اگه بلدین بله.!
+تو بلد نیستی!
_بلدم....تجربی خوندما..
+اوووو...
_..بیار دستتو..
+..
رگم و گرفت و بعد از ضد عفونی کردن دستم ازم چهار شیشه خون کشید..
داشت شیشه آخر رو ازم میگرفت که چشمام سیاهی رفت و سرم سبک شد...
_تموم شدد..
وسایلا رو داد به اون زنه و بعد از چسب زدن به جای سوزن دستمو گرفت و بلندم کرد......
_..الان یچیزی واست میگیرم صبر کن...
+نه...بریم خونه مامانتینا...
_..باشه....وای الان میوفتی..
+خوابم میاد..
_بخاطر اینه که کم خونی داری...
+اشکالی نداره...بریم فقط...
رفتیم خونه مامانشینا..
اومد تو تخت و خیلی زود خوابیدیم چون واقعا حالم بد بود....
.....۶ و نیم صبح.....
_..پاشو ات...
+..خوابم میاد...
_..پاشو ببینم...۷ وقت دکترته..
+..گشنمه...
_نباید چیزی بخوریی...باید ِآزمایش بدی..
+واییی نهه..
زود بلند شدم.
یه کارگو و پافر پوشیدم و زود رفتیم سمت حیاط که بریم سوار ماشین بشیم..
نیم ساعت گذشت و دکتر داشت سونوگرافی میکرد..
+..
*..مژده بده ات شی..
+..چیه؟؟...جنسیتش چیه بگوو نیاا...
*..دو قلونن...
+ای وایی...واقعاا؟
_هههه...واقعااااااااا!.
*یکیشون پسره و یکیش دختر...
+آخیی..خدایا شکرت.. 😭
_...
تهیونگ اومد بالا سرم و بغلم کرد...
_..خیالت راحت شد قشنگم؟.
دیدی گفتم یدونه نیستتت؟
+...مرسی نیا جون...
تهیونگ دستمو گرفت و از رو تخت پاشدم..
*برو یه آزمایش خون هم بده...
+ب..باشه...
رفتیم سمت آزمایشگاه...
_..همه چیت معلوم بودا..معلوم بود لباس زیر بالاتنتو نپوشیده بودی..
+.....
_چیه..
+گمشو..حواست کجا بود تو؟..
داشتی منو دید میزدی؟
_معلومه!
+مسخره ای تو...اره خب نپوشیدم...ساعت ۴ صبح در آوردم.. اذیت میشدم..
_میگفتی من واست در میاوردمممم...
+..اه حیف...یادم رفت..
_..خوشت اومده...
+...خخخ نه بابا...چرا...
_آرهههههههه...
+عهه...ولم کن...
صدام کردن که بریم تو آزمایش بدم...
+..>_<...من...من میترسم...
_..عه..دیوونه شدی؟
بریم تو من حواسم هست بهت...
+نههه..
_ببخشید میشه خودم ازش بگیرم....
*..اممم..اگه بلدین بله.!
+تو بلد نیستی!
_بلدم....تجربی خوندما..
+اوووو...
_..بیار دستتو..
+..
رگم و گرفت و بعد از ضد عفونی کردن دستم ازم چهار شیشه خون کشید..
داشت شیشه آخر رو ازم میگرفت که چشمام سیاهی رفت و سرم سبک شد...
_تموم شدد..
وسایلا رو داد به اون زنه و بعد از چسب زدن به جای سوزن دستمو گرفت و بلندم کرد......
_..الان یچیزی واست میگیرم صبر کن...
+نه...بریم خونه مامانتینا...
_..باشه....وای الان میوفتی..
+خوابم میاد..
_بخاطر اینه که کم خونی داری...
+اشکالی نداره...بریم فقط...
رفتیم خونه مامانشینا..
۱۵.۴k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.