"حضوری اتفاقی " p۱
ا.ت وارد خونه شد و وسایل هاشو کنار در ول کرد و وارد سالن شد ، به خونه ایی که هیچکس توش نبود و تو تاریکی غرق بود یه نگاهی انداخت و سرشو انداخت پایین و یه لبخند تلخی زد ، دستشو به موهاش کشید و رفت داخل اتاقش یه نگاهی به ساعت تو اتاقش انداخت باید بعد از ظهر دوباره میرفت سرکار خسته و کلافه خودشو پرت کرد رو تخت و به سقف خیره شد ، همونطوری که به سقف خیره شده بود اشکش از گوشه چشاش ریخت
_شد ۲ سال!
پاهاشو تو بغلش جمع کرد و دور خودش مثل گربه ها جمع شد و آروم اشک میریخت
_گناه نیست که بخوای زندگی کنی ، اما چرا نمیتونم خوشحال باشم..چرا؟(زیر لبی)
مدتی تو همون حالت موند که بلاخره خودشو جمع کرد و رو تخت نشست و دستی به چشاش کشید باید کاراشو میکرد که باز بره به کاراش برسه.
_____________
موهاشو بالا بست که چشای گربه ایش گربه ای تر شد ، ا.تی که بدون آرایشم خشگل بود جوری که میتونست هر پسری رو شیفته خودش کنه ولی چه بسا که خودش شیفته کسی بود که دیگه نبود!
لباس های دارکشو مث همیشه به تن کشید که با اون لباس ها و استایلی که داشت همیشه چند درجه به جذابیتش اضافه میکرد .
رنگ های شاد؟..ا.تی که بجز رنگ مشکی دیگه چشش هیچی رنگ دیگه ای رو نمیدید! بله دیقا..اصلا مث دختر های دیگه نبود!
کی جرعت میکرد به ا.ت چپ نگاه کنه؟..تا حالا کسی بوده؟..خب معلومه ن!
ا.ت دلشو به کسی باخته بود که دیقا مث خودش بود میتونست خودشو تو اون پسر ببینه جوری که انگار واقعی ورژن پسر ا.ت بود .. ولی تنها مشکلی که این وسط بود این بودش که پسری که دل ا.ت رو برده بود ، پسر بده داستان بود!..خلاصه بخوام بگم ، خلافکار؟مافیا؟ اره دیگه! تو همین قضیه ها همیشه خلاصه میشد که این دلیل جدایی این دو نفر شد با وجود اینکه جونشون برای هم در میرفت.
فکنم تا اینجا فهمیدید چی شد!
ا.ت بعد از آماده شدن وسایل هاشو برداشت و از خونه زد بیرون رفت سمت پارکینگ خصوصیش ، دور خودش یه چرخی زد و انگشتشو گذاشت بالای لبش و لباشو غنچه کرد و به همه ماشین ها سوالی نگاه کرد
_اَه..امروز کدومشو بردارم؟
بعد از کلی کلنجار رفتن رفت سمت ماشینی که آخرین مدل برند بنز بود سوئیچشو برداشت و انداخت بالا و گرفتش و درشو باز کرد و نشست پشتش.
____
ماشینشو یکم عقب تر تو دور دست ها پارک کرد چون حصله پارکینگ های پیچ تو پیچ کمپانی رو نداشت ، از ماشین پیاده شد و راه افتاد سمت کمپانی یکم باید پیاده روی میکرد .. حاضر بود پیاده بره ولی با ماشین اونجا نره!
همه نگاه ها به ا.ت بود شناخته بودنش و بعضی ها ذوق کرده بودن و دستشونو جلوی دهنشون گرفته بودن از ناباوری.
"وای باورم نمیشه اون کیم ا.ته!!
ا.ت برگشت سمت صدا و با چشای خمارش که توش غرور موج میزد به پسر نگاه کرد و گوشه لباشو داد بالا و باز برگشت طرف رو به روش و نیشخندی زد و راهشو ادامه داد تا وارد کمپانی شد.
رفت روی صندلی نشست و روش لم داد و چشاشو آروم بست و دستشو گذاشت رو پیشنویش که منیجرش اومد بالاسرش.
_برنامه های امروز رو بهم بگو .. امروز خستم هرچی کمتر بهتر!
" دو تا فیلم برداری تبلیغ داری و یک عکاسی.
_یکی از تبلیغ هارو کنسل کن و بنداز یه روز دیگه.
"آخه نمیشه..
تا خواست حرفشو کامل کنه ا.ت چشاماشو باز کرد و بهش زل زد و گوشه لب پایینشو دندون کند که طرف رو به روش به پته مته افتاد.
_تو الان چی گفتی؟..گفتی نمیشه؟؟
"نه نه هرجور شده کنسل میکنم.
ا.ت از رو صندلی پاشد و روبه روش واستاد و گوشه لبشو داد بالا و با اون صگی که تو چشاش داشت بهش نگاه کرد و دستی رو شونش کشید.
_آفرین!
و یه نیشخند صدا داری زد و از کنارش رد شد و همونطوری که میرفت گفت : میرم برای عکاسی آماده شم زود کارارو بکنید.
داخل اتاق میکاپ و وسایل شد که پشت میز نشست که میکاپ ارتیست شروع به میکاپ کردن ا.ت کرد ، کل اتاق پره صدا بود همه داشتن پچ پچ میکردن ، این دخترای وراج فقط کافی بود ا.ت رو ببینن تا حرفی برای گفتن پیدا کنن!
۱"خدایی ا.ت خیلی خشگله ، کمپانی داره همه کار میکنه تا راضیش نگه داره آخه کمپانی فقط به ا.ت وصله"
۲"اره منم فهمیدم ، هیچکی نمیتونه رو حرفاش حرفی بزنه کسی جرعت همچی کاری نداره"
۱"از هیچی نمیترسه خیلی شجاعه این دختر اصلا رو دست نداره"
۳"الکی بزرگش نکنید اونم یکی مث ماست!"
ا.ت همه حرف هارو داشت میشنید که زیر لبی با نیشخند گفت : یکی مث شما؟
اهمیتی نداد که دیگه واقعا داشت اعصابش خورد میشد از این همه سر و صدا ، زبونشو دور لپ هاش چرخوند و نفسشو کلافه داد بیرون
این همون چند پارتیه که گفتم چند پارت بیشتر نیست ، بعدش فیک اصلی رو میزارم.
حمایت هارو بجا کم کردن بیشتر کنید تا قوی تر براتون پارت بزارم!
_شد ۲ سال!
پاهاشو تو بغلش جمع کرد و دور خودش مثل گربه ها جمع شد و آروم اشک میریخت
_گناه نیست که بخوای زندگی کنی ، اما چرا نمیتونم خوشحال باشم..چرا؟(زیر لبی)
مدتی تو همون حالت موند که بلاخره خودشو جمع کرد و رو تخت نشست و دستی به چشاش کشید باید کاراشو میکرد که باز بره به کاراش برسه.
_____________
موهاشو بالا بست که چشای گربه ایش گربه ای تر شد ، ا.تی که بدون آرایشم خشگل بود جوری که میتونست هر پسری رو شیفته خودش کنه ولی چه بسا که خودش شیفته کسی بود که دیگه نبود!
لباس های دارکشو مث همیشه به تن کشید که با اون لباس ها و استایلی که داشت همیشه چند درجه به جذابیتش اضافه میکرد .
رنگ های شاد؟..ا.تی که بجز رنگ مشکی دیگه چشش هیچی رنگ دیگه ای رو نمیدید! بله دیقا..اصلا مث دختر های دیگه نبود!
کی جرعت میکرد به ا.ت چپ نگاه کنه؟..تا حالا کسی بوده؟..خب معلومه ن!
ا.ت دلشو به کسی باخته بود که دیقا مث خودش بود میتونست خودشو تو اون پسر ببینه جوری که انگار واقعی ورژن پسر ا.ت بود .. ولی تنها مشکلی که این وسط بود این بودش که پسری که دل ا.ت رو برده بود ، پسر بده داستان بود!..خلاصه بخوام بگم ، خلافکار؟مافیا؟ اره دیگه! تو همین قضیه ها همیشه خلاصه میشد که این دلیل جدایی این دو نفر شد با وجود اینکه جونشون برای هم در میرفت.
فکنم تا اینجا فهمیدید چی شد!
ا.ت بعد از آماده شدن وسایل هاشو برداشت و از خونه زد بیرون رفت سمت پارکینگ خصوصیش ، دور خودش یه چرخی زد و انگشتشو گذاشت بالای لبش و لباشو غنچه کرد و به همه ماشین ها سوالی نگاه کرد
_اَه..امروز کدومشو بردارم؟
بعد از کلی کلنجار رفتن رفت سمت ماشینی که آخرین مدل برند بنز بود سوئیچشو برداشت و انداخت بالا و گرفتش و درشو باز کرد و نشست پشتش.
____
ماشینشو یکم عقب تر تو دور دست ها پارک کرد چون حصله پارکینگ های پیچ تو پیچ کمپانی رو نداشت ، از ماشین پیاده شد و راه افتاد سمت کمپانی یکم باید پیاده روی میکرد .. حاضر بود پیاده بره ولی با ماشین اونجا نره!
همه نگاه ها به ا.ت بود شناخته بودنش و بعضی ها ذوق کرده بودن و دستشونو جلوی دهنشون گرفته بودن از ناباوری.
"وای باورم نمیشه اون کیم ا.ته!!
ا.ت برگشت سمت صدا و با چشای خمارش که توش غرور موج میزد به پسر نگاه کرد و گوشه لباشو داد بالا و باز برگشت طرف رو به روش و نیشخندی زد و راهشو ادامه داد تا وارد کمپانی شد.
رفت روی صندلی نشست و روش لم داد و چشاشو آروم بست و دستشو گذاشت رو پیشنویش که منیجرش اومد بالاسرش.
_برنامه های امروز رو بهم بگو .. امروز خستم هرچی کمتر بهتر!
" دو تا فیلم برداری تبلیغ داری و یک عکاسی.
_یکی از تبلیغ هارو کنسل کن و بنداز یه روز دیگه.
"آخه نمیشه..
تا خواست حرفشو کامل کنه ا.ت چشاماشو باز کرد و بهش زل زد و گوشه لب پایینشو دندون کند که طرف رو به روش به پته مته افتاد.
_تو الان چی گفتی؟..گفتی نمیشه؟؟
"نه نه هرجور شده کنسل میکنم.
ا.ت از رو صندلی پاشد و روبه روش واستاد و گوشه لبشو داد بالا و با اون صگی که تو چشاش داشت بهش نگاه کرد و دستی رو شونش کشید.
_آفرین!
و یه نیشخند صدا داری زد و از کنارش رد شد و همونطوری که میرفت گفت : میرم برای عکاسی آماده شم زود کارارو بکنید.
داخل اتاق میکاپ و وسایل شد که پشت میز نشست که میکاپ ارتیست شروع به میکاپ کردن ا.ت کرد ، کل اتاق پره صدا بود همه داشتن پچ پچ میکردن ، این دخترای وراج فقط کافی بود ا.ت رو ببینن تا حرفی برای گفتن پیدا کنن!
۱"خدایی ا.ت خیلی خشگله ، کمپانی داره همه کار میکنه تا راضیش نگه داره آخه کمپانی فقط به ا.ت وصله"
۲"اره منم فهمیدم ، هیچکی نمیتونه رو حرفاش حرفی بزنه کسی جرعت همچی کاری نداره"
۱"از هیچی نمیترسه خیلی شجاعه این دختر اصلا رو دست نداره"
۳"الکی بزرگش نکنید اونم یکی مث ماست!"
ا.ت همه حرف هارو داشت میشنید که زیر لبی با نیشخند گفت : یکی مث شما؟
اهمیتی نداد که دیگه واقعا داشت اعصابش خورد میشد از این همه سر و صدا ، زبونشو دور لپ هاش چرخوند و نفسشو کلافه داد بیرون
این همون چند پارتیه که گفتم چند پارت بیشتر نیست ، بعدش فیک اصلی رو میزارم.
حمایت هارو بجا کم کردن بیشتر کنید تا قوی تر براتون پارت بزارم!
۱۲.۷k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.