عمارتکیمتهیونگ

#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۳۳
*از زبان تهیونگ*
حس عجیب و تازه ای داشتم
با حرفای میونگ به فکر فرو رفته بودم
چقدر حرفاش،خودش،رفتاراش قشنگ شده بود
انگاری تازه دیده بودمش
دوتا تیله مشکی داشت و یه بینی کوچولو
و یه لبای کوچیک و خوش رنگ
با یه موهای مشکی که مثل جزر و مد دریا
حالت دار بودن
چقدر اون دختر زیبا و تکمیل کننده من بود
ولی حیف که دیر فهمیدم
اون دیگه متعلق به کوک شده بود
اون دختری که سال ها عشقش رو پای من گذاشت و من خیلی راحت از کنارش گذشتم
این چند روز حسم به داهیون هم کمرنگ شده بود، رفته بود شهر.. دلم میخواست دوباره
بیارمش..اما نمیشد.
با خودم عهد کردم دیگه فراموشش کنم
یه نامه از روستای همسایه اومده بود
یه جشن گرفته بودند و من هم دعوت شده بودم با ۴ مهمون اضافی
تصمیم گرفتم با کوک و میونگ و ایزول برم
حالا چرا ایزول رو نمیدونم
شاید چون دوست میونگ بود
*پرش زمانی به ساعت ۶شب*
یه نگاه دوباره به خودم انداختم و از پله ها اومدم پایین،ایزول حاضر شده بود و داشت
با خودش حرف می‌زد کوک و میونگ هنوز نیومده بودن
_ایزول
ایزول سریع به خودش اومد و سرشو آورد یالا
ایزول:بله آقا؟
_دوستت کجاست؟
ایزول:میونگ
دیدگاه ها (۱۱)

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۳۴_آره دیگهایزول:با آقای جئون تو اتا...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۳۵مهمونی شون نسبت به مهمونی های ماخی...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۳۲سوالی بهش خیره شدمته:داهیون باهام ...

#عمارت_کیم_تهیونگ#پارت_۳۱کوک: میونگ...جوابش رو ندادم و به دی...

پارت ۱۰۱

千卂ㄒ乇 ۲卩卂尺ㄒ : ۳ویو جونگ کوکجالبه نه؟باعث و بانی این اتفاقات خ...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟎کوک:به اطراف نگاه انداختم یعنی کجا می‌تونه رف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط