عشق اشتباه 26
ولی خب اهمیت ندادم بهش
ویو ات
بعد از یک ساعت از خواب بیدار شدم و خواستم برم ببینم کوک داره چیکار میکنه که دیدم یکی از جدمتکارا رو پاش نشسته یه جا قایم شدم و سعی
کردم حرفاشونو بشنوم
زیاد نتونستم بشنوم ولی یکم شنیدم که میگفت این دختره هرزس و هر شب زیر یکیه کوک هم عصبی شد
خیلی ناراحت شدم اخه چرا باید بگه من هرشب زیر یکیم و هرزم
وقتی دختره رفت پنج دیقه بعد رفتم تو اتاق کوک
در زدم
کوک : کیه
ات : منم
کوک : بیا تو
ات : کوک میشه یچیزی بگم قبول کنی
کوک : اگه راجب رفتنه نه
ات : کوک خب چرا
کوک : تو حق نداری فعلا ازمن جدا شی یک
دو منو تو بعد از چند سال
همو دیدیم بیشتر باهم وقت بگذرونیم
بهتره
ات : ولی ...
کوک : ولی چی
ات : منم خیلی اینحا مزاحمم
کوک : کی گفته
اینجا خونه من و توعه که اصلنم تو توش مزاحم نیستی
ات : ا اخه من حرفاتونو شنیدم
کوک : کدوم حرفا؟
ات : همون حرفاکه داشتی با خدمت کاره میزدین
کوک : عهه... ببین عزیزم اون کلا همینجوریه
من میندازمش بیرون تا تو راحت باشی
همه ی حرفاشم فراموش کن
ات : باشه
کوک : خب بریم شام بخوریم؟
ات : اوهوم
.
.
.
رفتیم شام خوردیم و یکم تلویزیون دیدیم
و حالا موقع خوابیدن بود
ات : من کجا باید بخوابم؟
کوک : میتونیم دو تا کار کنیم یک اینکه پیش هم بخوابیم دومیم اینکه هرکدوممون تو اتاقای خودمون بخوابیم
حالا کدوم
ات : جدا بخوابیم
کوک : باشه
ویو ات
رفتم تو تختم که بخوابم ولی چون قبلش یک ساعت خوابیده بودم خوابم نمیبرد
.
.
.
چهل دیقه گذشته و من هنوز خوابم نبرده
تو حال خودم بودم که یهو دیدم رعد و برق وحشتناکی زد
خیلی نرسیده بودم چون من کلا از رعد و برق میترسم
ویو کوک
چون عادت دارم دیر بخوابم حالا حالا ها خوابم نمیبرد واسه همین تصمیم گرفتم یکم کتاب بخونم
.
.
داشتم کتاب میخوندم که یهو رعد و برفی زد
برام زیاد عجیب نبود چون خونه من جاییه که بیشتر وقتا بارونیه و وقتی بارون شدید میشه رعد و برق میزنه
خواستم ادامه کتابو بخونم که یاد ات افتادم
ات همیشه از رعد و برق میترسید
واسه ی همین برای اینکه تنها نباشه بدو بدو رفتم سمت اتاقش و وقتی درو باز کردم دیدم پتو رو بغل کرده و ترسیده
کوک : خوبی عزیزم نترس
ات : اوهوم
و کوک اتو بغل کرد و اتمکوک و بغل کرد و خودشو تو بغل کوک جا داد
لطفا حمایت 💗🐥
با اینکه پارت قبلم حمایت نشد ولی این پارتم گذاشتم🎀
ویو ات
بعد از یک ساعت از خواب بیدار شدم و خواستم برم ببینم کوک داره چیکار میکنه که دیدم یکی از جدمتکارا رو پاش نشسته یه جا قایم شدم و سعی
کردم حرفاشونو بشنوم
زیاد نتونستم بشنوم ولی یکم شنیدم که میگفت این دختره هرزس و هر شب زیر یکیه کوک هم عصبی شد
خیلی ناراحت شدم اخه چرا باید بگه من هرشب زیر یکیم و هرزم
وقتی دختره رفت پنج دیقه بعد رفتم تو اتاق کوک
در زدم
کوک : کیه
ات : منم
کوک : بیا تو
ات : کوک میشه یچیزی بگم قبول کنی
کوک : اگه راجب رفتنه نه
ات : کوک خب چرا
کوک : تو حق نداری فعلا ازمن جدا شی یک
دو منو تو بعد از چند سال
همو دیدیم بیشتر باهم وقت بگذرونیم
بهتره
ات : ولی ...
کوک : ولی چی
ات : منم خیلی اینحا مزاحمم
کوک : کی گفته
اینجا خونه من و توعه که اصلنم تو توش مزاحم نیستی
ات : ا اخه من حرفاتونو شنیدم
کوک : کدوم حرفا؟
ات : همون حرفاکه داشتی با خدمت کاره میزدین
کوک : عهه... ببین عزیزم اون کلا همینجوریه
من میندازمش بیرون تا تو راحت باشی
همه ی حرفاشم فراموش کن
ات : باشه
کوک : خب بریم شام بخوریم؟
ات : اوهوم
.
.
.
رفتیم شام خوردیم و یکم تلویزیون دیدیم
و حالا موقع خوابیدن بود
ات : من کجا باید بخوابم؟
کوک : میتونیم دو تا کار کنیم یک اینکه پیش هم بخوابیم دومیم اینکه هرکدوممون تو اتاقای خودمون بخوابیم
حالا کدوم
ات : جدا بخوابیم
کوک : باشه
ویو ات
رفتم تو تختم که بخوابم ولی چون قبلش یک ساعت خوابیده بودم خوابم نمیبرد
.
.
.
چهل دیقه گذشته و من هنوز خوابم نبرده
تو حال خودم بودم که یهو دیدم رعد و برق وحشتناکی زد
خیلی نرسیده بودم چون من کلا از رعد و برق میترسم
ویو کوک
چون عادت دارم دیر بخوابم حالا حالا ها خوابم نمیبرد واسه همین تصمیم گرفتم یکم کتاب بخونم
.
.
داشتم کتاب میخوندم که یهو رعد و برفی زد
برام زیاد عجیب نبود چون خونه من جاییه که بیشتر وقتا بارونیه و وقتی بارون شدید میشه رعد و برق میزنه
خواستم ادامه کتابو بخونم که یاد ات افتادم
ات همیشه از رعد و برق میترسید
واسه ی همین برای اینکه تنها نباشه بدو بدو رفتم سمت اتاقش و وقتی درو باز کردم دیدم پتو رو بغل کرده و ترسیده
کوک : خوبی عزیزم نترس
ات : اوهوم
و کوک اتو بغل کرد و اتمکوک و بغل کرد و خودشو تو بغل کوک جا داد
لطفا حمایت 💗🐥
با اینکه پارت قبلم حمایت نشد ولی این پارتم گذاشتم🎀
۶.۱k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.