تهیونگ: چی؟
تهیونگ: چی؟
ا/ت:دیگه این حرفو نزنیا فهمیدی؟
بوران: دیگه دوستون ندارم میخوام برم با مامان جون باباجون زندگی کنم
تهیونگ: ا/ت از بیمارستان استعفا بدم؟
ا/ت: نه عزیزم بوران فردا خوب میشه برم وسایلتو جمع کنم؟
تهیونگ: خودم میرم
ا/ت: باشه
یک ساعت بعد
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم عشقم
ا/ت: میشه نری
تهیونگ:فدات بشم نمیتونم خودم میخوام نرم ولی چیکار کنم
ا/ت: دلم برات تنگ میشه
تهیونگ: تروخدا گریه نکن منم گریم میگیره
ا/ت:بوران نمیخوای با بابا خدافظی کنی؟
بوران: نه فقط بهش بگو برام عروسک خرس و خرگوش و لاک پشت و جوجه و گربه و پاپی و یه لباس زرد و ابی بیاره
تهیونگ: حالا این وسط لباس زرد ابی چیه؟
بوران: گفتی؟
ا/ت: اره گفت میاره
تهیونگ: عشقم خودت چیزی نمیخوای
ا/ت: اول خودت بعد یه عروسک جوجه و گربه و یه لباس صورتی
تهیونگ: خیلی لوسی باشه
ا/ت: خدافط
تهیونگ: خدافظ
دو دقیقه بعد
بوران: بابا بابا
ا/ت: رفت
بوران: رفت؟
ا/ت: اره
بوران: من باهاش خدافظی نکردم😭
ا/ت: 😭بیا بریم خونه مامانجون باباجون بمونیم
بوران: کدومشون
ا/ت: مامان بابای خودم
بوران: باشه
فردا
تق تق تق
م: اومدم
ا/ت: مامان
رفتم بغلش کردم گریه کردم
م: وایی خدا مرگم بده چیشده؟
بوران: مامان جون خدا نکنه
م: خب چیشده یه چیزی بگید
پ: چرا با چمدون اومدید با تهیونگ دعوات شده؟
ا/ت: کاش دعوام میشد😭
پ: پس چیشده؟
ا/ت: رفته ماموریت برای یه ماه
پ:بیا داخل
ا/ت: دلم براش تنگ میشه
پ: بیا گریه نکن دختر خوب نیست
یک ماه بعد
تهیونگ
از ژاپن برگشتم و رفتم خونه
تهیونگ: ا/ت و بوران من برگشتم
کسی نبود یه نامه بود (من تهجونم دنبال ا/ت نباش یا اگه دنبالشی بیا به این ادرس)
سریع رفتم به ادرسی که فرستاده بود
تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق
تهجون: اومدم
تهیونگ: ا/ت کجاست
تهجون: بیا داخل
تهیونگ: بوران کجاست؟
تهجون: مهد کودک
تهیونگ: ا/ت ا/ت کجایی؟
ا/ت اومد
تهیونگ: خوبی عزیزم
ا/ت: تو کی هستی؟ تهجون این کیه؟
#فیک
#سناریو
ا/ت:دیگه این حرفو نزنیا فهمیدی؟
بوران: دیگه دوستون ندارم میخوام برم با مامان جون باباجون زندگی کنم
تهیونگ: ا/ت از بیمارستان استعفا بدم؟
ا/ت: نه عزیزم بوران فردا خوب میشه برم وسایلتو جمع کنم؟
تهیونگ: خودم میرم
ا/ت: باشه
یک ساعت بعد
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم عشقم
ا/ت: میشه نری
تهیونگ:فدات بشم نمیتونم خودم میخوام نرم ولی چیکار کنم
ا/ت: دلم برات تنگ میشه
تهیونگ: تروخدا گریه نکن منم گریم میگیره
ا/ت:بوران نمیخوای با بابا خدافظی کنی؟
بوران: نه فقط بهش بگو برام عروسک خرس و خرگوش و لاک پشت و جوجه و گربه و پاپی و یه لباس زرد و ابی بیاره
تهیونگ: حالا این وسط لباس زرد ابی چیه؟
بوران: گفتی؟
ا/ت: اره گفت میاره
تهیونگ: عشقم خودت چیزی نمیخوای
ا/ت: اول خودت بعد یه عروسک جوجه و گربه و یه لباس صورتی
تهیونگ: خیلی لوسی باشه
ا/ت: خدافط
تهیونگ: خدافظ
دو دقیقه بعد
بوران: بابا بابا
ا/ت: رفت
بوران: رفت؟
ا/ت: اره
بوران: من باهاش خدافظی نکردم😭
ا/ت: 😭بیا بریم خونه مامانجون باباجون بمونیم
بوران: کدومشون
ا/ت: مامان بابای خودم
بوران: باشه
فردا
تق تق تق
م: اومدم
ا/ت: مامان
رفتم بغلش کردم گریه کردم
م: وایی خدا مرگم بده چیشده؟
بوران: مامان جون خدا نکنه
م: خب چیشده یه چیزی بگید
پ: چرا با چمدون اومدید با تهیونگ دعوات شده؟
ا/ت: کاش دعوام میشد😭
پ: پس چیشده؟
ا/ت: رفته ماموریت برای یه ماه
پ:بیا داخل
ا/ت: دلم براش تنگ میشه
پ: بیا گریه نکن دختر خوب نیست
یک ماه بعد
تهیونگ
از ژاپن برگشتم و رفتم خونه
تهیونگ: ا/ت و بوران من برگشتم
کسی نبود یه نامه بود (من تهجونم دنبال ا/ت نباش یا اگه دنبالشی بیا به این ادرس)
سریع رفتم به ادرسی که فرستاده بود
تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق
تهجون: اومدم
تهیونگ: ا/ت کجاست
تهجون: بیا داخل
تهیونگ: بوران کجاست؟
تهجون: مهد کودک
تهیونگ: ا/ت ا/ت کجایی؟
ا/ت اومد
تهیونگ: خوبی عزیزم
ا/ت: تو کی هستی؟ تهجون این کیه؟
#فیک
#سناریو
۹۳۶
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.