Part 55
Part 55
ارسلان:خب حالا کی میان پدر شوهل و مادر شوهل دیانای من؟😂😂😂
پانیذ:امروز عصر
بعد از نهار
پانیذ:دیانااااااااا بیاااااا
رفتم بالا تو اتاق پانیذ
من:چی شده
پانیذ:هیچی میگم بیا برای شب بت لباس بدم
یه لباس خوشکل خونگی نشونم داد(عکس میزارم) و گفت:این خوشگله؟ دوستش داری؟
من:اره خیلی نازههههه
خودشم یه چیزی تو همون مایه ها برداشت(عکس میزارم)
رفتیم پوشیدیم
خلاصه هر کدوممون به یه کاری سرگرم بودیم تا عصر
که مادر و پدر ارسلان بیان
حدودا ساعت 18:30 اینا بود که اومدن و نشستیم و اینا
مادرش خیلی احساساتی و مهربون بود و با ذوق منو ارسلانو نگاه میکرد پدرشم مهربون بود ولی ازینایی بود که ابراز علاقه نمیکرد ولی دوست داشت
هر چقدر مادر ارسلان قربون صدقه من میرفت اون فقط نگاه میکرد میگفت اره اره
کنارشون یه پسره هم بود
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
ارسلان:خب حالا کی میان پدر شوهل و مادر شوهل دیانای من؟😂😂😂
پانیذ:امروز عصر
بعد از نهار
پانیذ:دیانااااااااا بیاااااا
رفتم بالا تو اتاق پانیذ
من:چی شده
پانیذ:هیچی میگم بیا برای شب بت لباس بدم
یه لباس خوشکل خونگی نشونم داد(عکس میزارم) و گفت:این خوشگله؟ دوستش داری؟
من:اره خیلی نازههههه
خودشم یه چیزی تو همون مایه ها برداشت(عکس میزارم)
رفتیم پوشیدیم
خلاصه هر کدوممون به یه کاری سرگرم بودیم تا عصر
که مادر و پدر ارسلان بیان
حدودا ساعت 18:30 اینا بود که اومدن و نشستیم و اینا
مادرش خیلی احساساتی و مهربون بود و با ذوق منو ارسلانو نگاه میکرد پدرشم مهربون بود ولی ازینایی بود که ابراز علاقه نمیکرد ولی دوست داشت
هر چقدر مادر ارسلان قربون صدقه من میرفت اون فقط نگاه میکرد میگفت اره اره
کنارشون یه پسره هم بود
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۲۱.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.