جی هو و جونگ کوک پارت 5
از زبون جی هو:
بلندم کرد برد تو داشتم میترسیدم نکنه بخاد اون کارو بکنه خیلی بهش فکر نکردم و همراهیش کردم منم برد روی تخت و خودش پیرهنشو در اورد خیلی ترسیدم اما خیلی هیکل خوبی داشت فقط پیرهن خودش رو در اورد کاره دیگه ای نکرد بعدش به من گفت کوک:جی هو من خیلی دوستت دارم تو همین مدت کوتاه عاشقت شدم من:منم دوستت دارم عشقم کوک:تو گفتی عشقم من:ها؟تو گفتی عشقم یعنی ما الان با همیم من:ها؟ و دوباره لباشو گذاشت رو لبام به حرفی که زدم توجه نکردم و همراهیش کردم لبامو گاز میگرفت و میخورد و لیس میزد منم همین طور بعد دیدم داره به سینه ها دست میزنه ترسیدم بعد لبامو از روی لباش به زور برداشت من:نه نکن کوک:چرا من :عم .عاه عهه چیزه عاها عکس برداری داریما کوک: اوکیح خوب از زیرش در رفتی رفتیم جونگ کوک لباسشو نپوشیدم من:عام جونگ کوک لباست کوک:خجالت میکشی من:عام نه کوک:پس چرا میگی بپوشم من:اذیت نکن دیگه خجالت زدم نکن اصلا. میخای بپوش میخای نپوش (با خجالت گفت کاملا سرخ شده بود)کوک:خجالت نکش عشقم و بعد ی بوس ریزی کرد و منم گفتم باشه کوک:باید بستنی رو منحرفانه بخوری ها من:منحرف:/ کوک : خوب پس اماده شو تا بگیریم و بریم خونه من:خونه؟ کوک:اره خونه من من:تنها زندگی میکنی مگه مامان بابا نداری کوک:من بابام مرده من:تسلیت میگم کوک :تو چی من: منم مامانم مرده با بابام زندگی میکنم اما از شرکتش بیرونم کرده چون داداش کوچیکم به سن قانونی رسیده که بابام صحام منو داد به اونبهش گفتم میتونستی یکم از صحام خودتو بدی به من اما قبول نکرد کوک:بهتر که قبول نکرد چون تو الان مال منی من:تو خواهر برادر نداری کوک:نه بلخره عکس ها رو گرفتیم و رفتیم خونه کوک خیلی خونه بزرگی بود من با راننده و خدمتکارم هماهنگ کردم که تا کسی نیس خدمتکارم وسایلمو جمع کنه و رانندم بیاره ادرس رو هم فرستادم بلخره اوردند تق تق تق کوک :کیه من :رانندمه بهش گفتم وسایلمو بیاره کوک:خوب کردی
بلندم کرد برد تو داشتم میترسیدم نکنه بخاد اون کارو بکنه خیلی بهش فکر نکردم و همراهیش کردم منم برد روی تخت و خودش پیرهنشو در اورد خیلی ترسیدم اما خیلی هیکل خوبی داشت فقط پیرهن خودش رو در اورد کاره دیگه ای نکرد بعدش به من گفت کوک:جی هو من خیلی دوستت دارم تو همین مدت کوتاه عاشقت شدم من:منم دوستت دارم عشقم کوک:تو گفتی عشقم من:ها؟تو گفتی عشقم یعنی ما الان با همیم من:ها؟ و دوباره لباشو گذاشت رو لبام به حرفی که زدم توجه نکردم و همراهیش کردم لبامو گاز میگرفت و میخورد و لیس میزد منم همین طور بعد دیدم داره به سینه ها دست میزنه ترسیدم بعد لبامو از روی لباش به زور برداشت من:نه نکن کوک:چرا من :عم .عاه عهه چیزه عاها عکس برداری داریما کوک: اوکیح خوب از زیرش در رفتی رفتیم جونگ کوک لباسشو نپوشیدم من:عام جونگ کوک لباست کوک:خجالت میکشی من:عام نه کوک:پس چرا میگی بپوشم من:اذیت نکن دیگه خجالت زدم نکن اصلا. میخای بپوش میخای نپوش (با خجالت گفت کاملا سرخ شده بود)کوک:خجالت نکش عشقم و بعد ی بوس ریزی کرد و منم گفتم باشه کوک:باید بستنی رو منحرفانه بخوری ها من:منحرف:/ کوک : خوب پس اماده شو تا بگیریم و بریم خونه من:خونه؟ کوک:اره خونه من من:تنها زندگی میکنی مگه مامان بابا نداری کوک:من بابام مرده من:تسلیت میگم کوک :تو چی من: منم مامانم مرده با بابام زندگی میکنم اما از شرکتش بیرونم کرده چون داداش کوچیکم به سن قانونی رسیده که بابام صحام منو داد به اونبهش گفتم میتونستی یکم از صحام خودتو بدی به من اما قبول نکرد کوک:بهتر که قبول نکرد چون تو الان مال منی من:تو خواهر برادر نداری کوک:نه بلخره عکس ها رو گرفتیم و رفتیم خونه کوک خیلی خونه بزرگی بود من با راننده و خدمتکارم هماهنگ کردم که تا کسی نیس خدمتکارم وسایلمو جمع کنه و رانندم بیاره ادرس رو هم فرستادم بلخره اوردند تق تق تق کوک :کیه من :رانندمه بهش گفتم وسایلمو بیاره کوک:خوب کردی
۲۳.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.