جونگ کوک ویو:وقتی چشمام باز شد صورت ا.ت تو صورتم بودوبدن
جونگکوک ویو:وقتی چشمام باز شد صورت ا.ت تو صورتم بودوبدن شکنن ده ای داشت
ا.ت:ا...
جونگکوک: چیکار میکنی؟
ا.ت :هیچی اومدم اب بخورم که افتادم روت
جونگکوک: هم...
ا.ت :من رفتم بخوابم
جونگکوک: شب شیک
ا.ت :همون که تو گفتی
فردا:
مادام:بانوچه لباسی مد نظر دارین؟
ا.ت:اینو میپوشم
جونگکوک: چقدر سرو ص....
ا.ت:چیه
جونگکوک ویو: دیدم داره کونساند میبنده*نمد درست نوشتم ولی یعنی از اینا که کمر رو لاغر میکنه*
جونگکوک: هیچی
ا.ت: بلند شو باید بریم سر میز صبحانه
جونگکوک: الان
پرش زمانبه میز:
پادشاه:ا.ت باید باهات راجب یه چیزه مهمی صحبت کنم
ا.ت:بفرمایید
پادشاه:توباید ازدواج کنی!
ا.ت:هم؟
پادشاه: درست شنیدی ،توو خواستگار پیدا کردی.اونم لورد بزرگ سزار
ا.ت:پدر بزرگ من قصد ازدواج...دارم...ولی الان نه
جونگکوک: پدر بزرگ؟
پادشاه:جونگکوک تو خودتو وارد ماجرا نکن
ا.ت ویو:رفتم تو اتاقم و گریه کردم
جونگکوک ویو:رفتم دمباله ا.ت
-درو باز کن منم
ا.ت:بیا تو قفل نی
جونگکوک ویو: نشستم بغلش و تکیه ش دادم به خودم
ا.ت:لورده سزار خیلی ..بزرگ تر از منه و تازه یه زن بازه
جونگکوک: نگران نباش...
ا.ت:تو هیچی نمیدو نی من دی گه نامزد دارم
جونگکوک ویو: روش خیه زدم
گفتم که ..با پوشیدن این لباسا خودتو تو درد سر میندازی
ا.ت:چ...چیکار میکنی
جونگکوک: ساکت
ا.ت ویو:سرش رو برد داخل گردنم و مکید اگه بگم بدم اومد دروغ گفتم
ا.ت:نه..لاغل کیس مارک نکن
جونگکوک: هومومفف.باشه پس بزار لب...
ا.ت ویو:ناخود آگاه بوسیدمش
جونگکوک: اگه بیشتر پیش بریم....ممکنه باکره گی ت رو از دست بدی
ا.ت:مرسی..ولی..دیگه من نامزد دارم
جونگکوک: میدونم
ا.ت:من باید برم...کلاس پیانوم ...فک کنم دیرم م هم شده
ا.ت:ا...
جونگکوک: چیکار میکنی؟
ا.ت :هیچی اومدم اب بخورم که افتادم روت
جونگکوک: هم...
ا.ت :من رفتم بخوابم
جونگکوک: شب شیک
ا.ت :همون که تو گفتی
فردا:
مادام:بانوچه لباسی مد نظر دارین؟
ا.ت:اینو میپوشم
جونگکوک: چقدر سرو ص....
ا.ت:چیه
جونگکوک ویو: دیدم داره کونساند میبنده*نمد درست نوشتم ولی یعنی از اینا که کمر رو لاغر میکنه*
جونگکوک: هیچی
ا.ت: بلند شو باید بریم سر میز صبحانه
جونگکوک: الان
پرش زمانبه میز:
پادشاه:ا.ت باید باهات راجب یه چیزه مهمی صحبت کنم
ا.ت:بفرمایید
پادشاه:توباید ازدواج کنی!
ا.ت:هم؟
پادشاه: درست شنیدی ،توو خواستگار پیدا کردی.اونم لورد بزرگ سزار
ا.ت:پدر بزرگ من قصد ازدواج...دارم...ولی الان نه
جونگکوک: پدر بزرگ؟
پادشاه:جونگکوک تو خودتو وارد ماجرا نکن
ا.ت ویو:رفتم تو اتاقم و گریه کردم
جونگکوک ویو:رفتم دمباله ا.ت
-درو باز کن منم
ا.ت:بیا تو قفل نی
جونگکوک ویو: نشستم بغلش و تکیه ش دادم به خودم
ا.ت:لورده سزار خیلی ..بزرگ تر از منه و تازه یه زن بازه
جونگکوک: نگران نباش...
ا.ت:تو هیچی نمیدو نی من دی گه نامزد دارم
جونگکوک ویو: روش خیه زدم
گفتم که ..با پوشیدن این لباسا خودتو تو درد سر میندازی
ا.ت:چ...چیکار میکنی
جونگکوک: ساکت
ا.ت ویو:سرش رو برد داخل گردنم و مکید اگه بگم بدم اومد دروغ گفتم
ا.ت:نه..لاغل کیس مارک نکن
جونگکوک: هومومفف.باشه پس بزار لب...
ا.ت ویو:ناخود آگاه بوسیدمش
جونگکوک: اگه بیشتر پیش بریم....ممکنه باکره گی ت رو از دست بدی
ا.ت:مرسی..ولی..دیگه من نامزد دارم
جونگکوک: میدونم
ا.ت:من باید برم...کلاس پیانوم ...فک کنم دیرم م هم شده
۲.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.