دبیرستان بانگو(؛ فصل2 پارت3
سه تایی وارد کلاس شدیم الیس دید که دازایه از توی کیفش ساندویچشو در آورده و داره می خوره رو به چویا کرد و گفت:
الیس: داداشی من ساندویچ می خوام... برام بگیر
چویا: باش ولی باید بریم پیش بابا و ازش پول بگیریم.
الیس: پس بریم(! 😊
[بعد از رفتن چویا و الیس]
چونیا سرش پایین بود و هیچ حرفی نمی زد که یهو دازیه صداش کرد
دازایه: چونیا.... چونیا
چونیا:....
دازای: چونیا_سان خوبین؟ 🤨
چونیا:....
یعو روی زمین قطره قطره اشک ریخت و چونیا دست هاشو به هم گره زد و با هق هق گفت: خو... هق... خوبم
دازایه: ولی داری گریه می کنی😐
چونیا: بسه دیگ.... گفتم خوبم... ولم کنید.....
و بعد دوید از در بیرون و یهو صدای بوم از توی راهرو در اومد🫣
دازای و دازایه سریع از کلاس رقتن بیرون و دیدن چونیا خورده به چویا و الیس و غذای چویا و الیس پخش زمین شده بود.
الیس داد زد و گفت:
الیس: دختره گستاخ بعد زد زیر گوش چونیا.
همون موقع چویا داد زد:
چویا: این چه کاریه الیس.. بس کن
الیس: العان من چی بخورم باید پولشو بدی چونیا خانوم
چویا با داد گفت: بسه دیگ الیس😑
الیس: گفتم پول غدامو بده...
همون موقع چونیا دست کرد توی جیبش و پس اندازی که برای بستنی ها نگه داشته بود رو داد به الیس.
الیس هم همون لحضه پول ها رو شمورد و گفت: همین... چقدر گدا گشنه ای تو
چویا پولو از دست الیس گرفت و زد زیر گوش الیس و گفت: گفتم برو پیش بابا.... زود😡
الیس: داداشی مثل تو بهتره بره بمیره.
چویا: الیس گمشو پیش بابا زود
خوب... خوب..
تمام... تمام🥹🧡🥲
دیگ خودتون می دونید باید حنایت کنید دیگ🧡🤌🏻
خدافس... 🧡🥺
الیس: داداشی من ساندویچ می خوام... برام بگیر
چویا: باش ولی باید بریم پیش بابا و ازش پول بگیریم.
الیس: پس بریم(! 😊
[بعد از رفتن چویا و الیس]
چونیا سرش پایین بود و هیچ حرفی نمی زد که یهو دازیه صداش کرد
دازایه: چونیا.... چونیا
چونیا:....
دازای: چونیا_سان خوبین؟ 🤨
چونیا:....
یعو روی زمین قطره قطره اشک ریخت و چونیا دست هاشو به هم گره زد و با هق هق گفت: خو... هق... خوبم
دازایه: ولی داری گریه می کنی😐
چونیا: بسه دیگ.... گفتم خوبم... ولم کنید.....
و بعد دوید از در بیرون و یهو صدای بوم از توی راهرو در اومد🫣
دازای و دازایه سریع از کلاس رقتن بیرون و دیدن چونیا خورده به چویا و الیس و غذای چویا و الیس پخش زمین شده بود.
الیس داد زد و گفت:
الیس: دختره گستاخ بعد زد زیر گوش چونیا.
همون موقع چویا داد زد:
چویا: این چه کاریه الیس.. بس کن
الیس: العان من چی بخورم باید پولشو بدی چونیا خانوم
چویا با داد گفت: بسه دیگ الیس😑
الیس: گفتم پول غدامو بده...
همون موقع چونیا دست کرد توی جیبش و پس اندازی که برای بستنی ها نگه داشته بود رو داد به الیس.
الیس هم همون لحضه پول ها رو شمورد و گفت: همین... چقدر گدا گشنه ای تو
چویا پولو از دست الیس گرفت و زد زیر گوش الیس و گفت: گفتم برو پیش بابا.... زود😡
الیس: داداشی مثل تو بهتره بره بمیره.
چویا: الیس گمشو پیش بابا زود
خوب... خوب..
تمام... تمام🥹🧡🥲
دیگ خودتون می دونید باید حنایت کنید دیگ🧡🤌🏻
خدافس... 🧡🥺
۲.۶k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.