سوال پست💜 : با یه جمله مخم رو بزن
سوال پست💜 : با یه جمله مخم رو بزن
عشق باور نکردنی 💚
نامجون محکم تهیونگ رو توی آغوش کشید و گفت: نگران نباش اون خوب میشه..جیمین:تهیونگا هیونگ راست میگه ببین رنگ به روت نذاشتی از وقتی که اومدیم فقط به یه جا زل زدی...جونگکوک:هیونگا بیا یکم از این آبمیوه بخور بخدا اگه ا/ت تو رو اینطوری ببینه که بدتر میشه..تهیونگ همونطور که به در اتاق عمل زل زده بود برای بار هزارم تهیونگ:یعنی ا/ت بیدار میشه؟؟جیمین:آره پسر من مطمعنم اون خیلی قویه خب؟ حالا یه ذره از این آبمیوه بخور لطفا...
دستشو محکم روی زنگ در گذاشت اونقدر و فشار داد که زنگ داغ شد و صدای بلندی از سوختن سیماش بلند شد...پدرش در رو باز کرد و با دیدن وضعیت آشفته پسرش ثابت موند..تهیونگ لبهای خشکشو از هم فاصله داد و با صدایی که اعصبانیت و تنفر توش موج میزد گفت:خانم کیم کجاست؟پدر تهیونگ با تعجب گفت:خانم کیم؟تهیونگ:بگو بیاد...پدر تهیونگ پوزخندی زد و گفت:بعد دو هفته اومدی و مامانتو میخوای؟ تهیونگ:اشتباه نگو مامان...خانم کیم..پدر تهیونگ خنده عصبی ای کرد و گفت:عزیزم(منظورش مادر تهیونگه)بیا یه اقایی اومده دم در کارت داره...
مامان تهیونگ بطرف همسرش که دم در ورودی ایستاده بود رفت که با دیدن وضعیت پسرش سر جاش موند و با ترس گفت:ت...تهیونگ...کی این بلا رو..س.سرت..آور...خواست ادامه بده که تهیونگ مانع حرف زدنش شد و با پوزخند گفت:یعنی نمیدونی؟ مامان:ح..حتما...همون دخترس..تهیونگ:نه اشتباهه...تو این بلا رو سرم آوردی...الانم اینجا نیومدم تا ازتون دلجویی کنم...اومدم تا یه سری از وسایل ا/ت رو ببرم...بعد هم طعنه ای به مادر و پدرش زد و وارد خونه شد...سمت اتاق ا/ت رفت اما با دیدن صحنه رپ به روش ثابت موند...دیگه خبری از تخت و کمد ا/ت و حتی عکس ها و پوستر هایی که به دیوار چسبونده بود نبود..به سمت مادر پدرش برگشت و با اعصبانیت گفت:پس لوازم ا/ت کجاست؟؟ مامان:ب...ببین پسرم ما فکر نمیکردیم که ا/ت دیگه برگرده دس لوازمش فروختیم...خب یه جورایی با دیدن صحنه تصادفش انتظار نداشتیم که سالم بمونه...تهیونگ:مامان برات متاسفم که اینطور فکر کردی...درسته تو یه ادم خودخواهی...ازتون متنفرم...
عشق باور نکردنی 💚
نامجون محکم تهیونگ رو توی آغوش کشید و گفت: نگران نباش اون خوب میشه..جیمین:تهیونگا هیونگ راست میگه ببین رنگ به روت نذاشتی از وقتی که اومدیم فقط به یه جا زل زدی...جونگکوک:هیونگا بیا یکم از این آبمیوه بخور بخدا اگه ا/ت تو رو اینطوری ببینه که بدتر میشه..تهیونگ همونطور که به در اتاق عمل زل زده بود برای بار هزارم تهیونگ:یعنی ا/ت بیدار میشه؟؟جیمین:آره پسر من مطمعنم اون خیلی قویه خب؟ حالا یه ذره از این آبمیوه بخور لطفا...
دستشو محکم روی زنگ در گذاشت اونقدر و فشار داد که زنگ داغ شد و صدای بلندی از سوختن سیماش بلند شد...پدرش در رو باز کرد و با دیدن وضعیت آشفته پسرش ثابت موند..تهیونگ لبهای خشکشو از هم فاصله داد و با صدایی که اعصبانیت و تنفر توش موج میزد گفت:خانم کیم کجاست؟پدر تهیونگ با تعجب گفت:خانم کیم؟تهیونگ:بگو بیاد...پدر تهیونگ پوزخندی زد و گفت:بعد دو هفته اومدی و مامانتو میخوای؟ تهیونگ:اشتباه نگو مامان...خانم کیم..پدر تهیونگ خنده عصبی ای کرد و گفت:عزیزم(منظورش مادر تهیونگه)بیا یه اقایی اومده دم در کارت داره...
مامان تهیونگ بطرف همسرش که دم در ورودی ایستاده بود رفت که با دیدن وضعیت پسرش سر جاش موند و با ترس گفت:ت...تهیونگ...کی این بلا رو..س.سرت..آور...خواست ادامه بده که تهیونگ مانع حرف زدنش شد و با پوزخند گفت:یعنی نمیدونی؟ مامان:ح..حتما...همون دخترس..تهیونگ:نه اشتباهه...تو این بلا رو سرم آوردی...الانم اینجا نیومدم تا ازتون دلجویی کنم...اومدم تا یه سری از وسایل ا/ت رو ببرم...بعد هم طعنه ای به مادر و پدرش زد و وارد خونه شد...سمت اتاق ا/ت رفت اما با دیدن صحنه رپ به روش ثابت موند...دیگه خبری از تخت و کمد ا/ت و حتی عکس ها و پوستر هایی که به دیوار چسبونده بود نبود..به سمت مادر پدرش برگشت و با اعصبانیت گفت:پس لوازم ا/ت کجاست؟؟ مامان:ب...ببین پسرم ما فکر نمیکردیم که ا/ت دیگه برگرده دس لوازمش فروختیم...خب یه جورایی با دیدن صحنه تصادفش انتظار نداشتیم که سالم بمونه...تهیونگ:مامان برات متاسفم که اینطور فکر کردی...درسته تو یه ادم خودخواهی...ازتون متنفرم...
۲.۴k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.