مافیا عاشق p2
تو راه عمارت خیلی فکر کردم که چطور متوجه احساس فلیکس نشده بودم ولی بیخیال شدم ساعت ۲ شب بود پس رفتم خوابیدم صبح روز بعد بیدار شدم کارامو کردم و رفتم پایین همه سلام کردن منم جوابشونو دادم صبحانه خوردیم و از هان برنامه رو پرسیدم
@برنامه خاصی ندارین به جز پیدا کردن و کشتن جه مین
-پس بگو پیداش کنن که بعد بکشمش
@هرچی شما بگین
=خانم تاجر امشب قراره الماسا و دلارا و همه چیزو برگردونه کره و قرار تو مهمونی امشب همراهش باشن
*مهمونی آقای پارک
» که طبق معمول
« شما هم دعوتید
^و این فرصت خوبیه
•تا همه چیز برگردونید
- حله پس امشب قراره بمب بترکونیم کشتن جه مین مال بعدا ،هان
@بله؟
-بگو جه مینو ته زیر زمین خونه گانگنام حبس کنن و بهش قطره ای آب یا ذره ای غذا ندن
@بله خانم رییس
+رییس یه مشکل جزئی داریم
-میشونم
+باید حتما همراه داشته باشید
-خب من هشتا همراه دارم
+ولی نه همراه به عنوا بادیگارد به عنوان دوست پسر با شوهر یا رل و اینا
-اهههه پس نظرت چیه نقشه دوست پسرمو بازی کنی؟
+من؟
-اره
+اگر دستور شماست چشم
-اره دستور منه خوبه قبول کردی
فکر کنم عاشق شدم ولی امکان نداره پسرا داشتن از خنده روده بر میشدن که جلو خودشون گرفته بودن
-به چی میخندیدن؟(کوبیدن رو میز و داد زدن)
ترسیدن ؟ اره ولی خیلی خوب بود که خودشون جمع کردن و جدی شدن زدم زیر خنده
-خیلی خوب بود داشتم شوخی میکردموای شما خم باید با من و فلیکس بیاین
پسرا : بله قربان
و همون خندیدم لباسامونو آماده کردیم
<پرش زمانی به شب>
لباسمو پوشیدم و همه آماده بودیم زفتم پایین و پسرا هم آماده بودن سوار ماشین شدیم و به سمت مهمونی رفتیم
=خانم ببخشید ولی جسارتا آدم کشتن با این لباس سخت نیست
-چرا به خاطر همین زیرش شلوار پوشیدم و دامنش جدا میشه که کارم راحت باشه و پاشنه کفشام هم تفنگه و کسی بهم شک نمیکه
^شما فوق العاده اید
«خیلی مهارت دارید
-معلومه مون دسته کم گرفتیم ها؟(پوزخند)
»ما ؟
*اشتباه میکنین
هممون خندیدم و رسید به مهمونی اونجا همه تاجرا و افراد پولدار بودن پس راحت میشد تریلیاردی پول به جیب زد
کمی گذشت که فهمیدیم چیزایی مه دنبالشونیم تو گاو صندوق پشت تابلو مونالیزا هست چراغا رو برقا رفت ما خم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم پشت تابلو همه چیو جمع کردیم که صدایی شد از ارس اینکه تاجر باشه رفتیم تو چندتا اتاق که من و فلیکس با هم تو یه اتاق بودیم فلیکس از فرصت استفاده کرد و دوباره منو بین خودشو دیوار حبس کرد +عاشقتم چوی هایون
-باشه
امد نزدیکتر و لبشو به لبام چسبوند بعد از چند مین ازم جدا شد
-(پوزخند) اگر می هوای ادامه بدی اجازه داری
که در باز شد و ما رفتیم بیرون
زدیم تاجر اصلی رو کشتیم و زدیم به چاک و تو ماشین کلی حرف زدیم و خندیدیم که یاد زمانی که با فلیکس تو اتاق بودم افتادم چه طور همچین حرفی زدم؟ اههههه اصلا ولش کن رسیدیم عمارت خودمون و استراحت کردیم
و بازم منتظر پارت بعد باشد
@برنامه خاصی ندارین به جز پیدا کردن و کشتن جه مین
-پس بگو پیداش کنن که بعد بکشمش
@هرچی شما بگین
=خانم تاجر امشب قراره الماسا و دلارا و همه چیزو برگردونه کره و قرار تو مهمونی امشب همراهش باشن
*مهمونی آقای پارک
» که طبق معمول
« شما هم دعوتید
^و این فرصت خوبیه
•تا همه چیز برگردونید
- حله پس امشب قراره بمب بترکونیم کشتن جه مین مال بعدا ،هان
@بله؟
-بگو جه مینو ته زیر زمین خونه گانگنام حبس کنن و بهش قطره ای آب یا ذره ای غذا ندن
@بله خانم رییس
+رییس یه مشکل جزئی داریم
-میشونم
+باید حتما همراه داشته باشید
-خب من هشتا همراه دارم
+ولی نه همراه به عنوا بادیگارد به عنوان دوست پسر با شوهر یا رل و اینا
-اهههه پس نظرت چیه نقشه دوست پسرمو بازی کنی؟
+من؟
-اره
+اگر دستور شماست چشم
-اره دستور منه خوبه قبول کردی
فکر کنم عاشق شدم ولی امکان نداره پسرا داشتن از خنده روده بر میشدن که جلو خودشون گرفته بودن
-به چی میخندیدن؟(کوبیدن رو میز و داد زدن)
ترسیدن ؟ اره ولی خیلی خوب بود که خودشون جمع کردن و جدی شدن زدم زیر خنده
-خیلی خوب بود داشتم شوخی میکردموای شما خم باید با من و فلیکس بیاین
پسرا : بله قربان
و همون خندیدم لباسامونو آماده کردیم
<پرش زمانی به شب>
لباسمو پوشیدم و همه آماده بودیم زفتم پایین و پسرا هم آماده بودن سوار ماشین شدیم و به سمت مهمونی رفتیم
=خانم ببخشید ولی جسارتا آدم کشتن با این لباس سخت نیست
-چرا به خاطر همین زیرش شلوار پوشیدم و دامنش جدا میشه که کارم راحت باشه و پاشنه کفشام هم تفنگه و کسی بهم شک نمیکه
^شما فوق العاده اید
«خیلی مهارت دارید
-معلومه مون دسته کم گرفتیم ها؟(پوزخند)
»ما ؟
*اشتباه میکنین
هممون خندیدم و رسید به مهمونی اونجا همه تاجرا و افراد پولدار بودن پس راحت میشد تریلیاردی پول به جیب زد
کمی گذشت که فهمیدیم چیزایی مه دنبالشونیم تو گاو صندوق پشت تابلو مونالیزا هست چراغا رو برقا رفت ما خم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم پشت تابلو همه چیو جمع کردیم که صدایی شد از ارس اینکه تاجر باشه رفتیم تو چندتا اتاق که من و فلیکس با هم تو یه اتاق بودیم فلیکس از فرصت استفاده کرد و دوباره منو بین خودشو دیوار حبس کرد +عاشقتم چوی هایون
-باشه
امد نزدیکتر و لبشو به لبام چسبوند بعد از چند مین ازم جدا شد
-(پوزخند) اگر می هوای ادامه بدی اجازه داری
که در باز شد و ما رفتیم بیرون
زدیم تاجر اصلی رو کشتیم و زدیم به چاک و تو ماشین کلی حرف زدیم و خندیدیم که یاد زمانی که با فلیکس تو اتاق بودم افتادم چه طور همچین حرفی زدم؟ اههههه اصلا ولش کن رسیدیم عمارت خودمون و استراحت کردیم
و بازم منتظر پارت بعد باشد
۱.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.