پارت سوم.
پارت سوم.
نامجون: همه چی درست میشه.........
پرستار: شما نمیتونید اینجا بمونید..... فعلا برید خونه استراحت کنید.... هرخبری شد حتما بهتون زنگ زده میشه....
جین: نه من اینجا میمونم.....
نامجون: جین بیا بریم.... اینجا هیچ کاری از دست ما برنمیاد....... تو همین چندساعت حالت بدجور خراب شده...... باید بریم خونه.... باید استراحت کنی......
اعضا: جین بیا یه چیزی بخور..... از صبح تاحالا هیچی نخوردی......
جین: میل ندارم.....
نامجون: تاکی میخوای اینطور کنی ها؟ باور کن الیس خوشش نمیاد تو بخاطرش خودتو نابود کنی......
جین: هق هق هق... ن نا نامجون... هق هق بخدا اگه الیس بهوش نیاد.... هق هق.....
نامجون: هیچوقت همچین اتفاقی نمیوفته.......
دکتر: این شوخی نبود....
الیس: چ چی چی دارید میگید..... اصلا معلومه دارید چی میگید...... بخدا از حرفتون خیلی ناراحت شدم.... این شوخی خوبی نبود.....
دکتر:جین سرطان داره...... خیلی دیر اقدام کرده واسه همین خیلی دیر شده..... مدت زمان زنده موندنش فقط سه ماه هست....... م میدونم میدونم هضم کردن این موضوع براتون سخته ولی شما باید قوی باشید و تو این چندمدت کمکش کنید......
الیس: هق هق هق هق.... ن نهههههه...... د دک دکتر الان هم میتونه درمان بشه هق هق درسته؟
دکتر: م متاسفم..... دیر شده......
الیس: ی ینی چییییی..... نههههههه، امکان نداره......
الیس: م من من میرم.... خدافظ هق هق......
دکتر: خدافظتون.... لطفا زیاد جلوی جین خودتونو ناراحت جلوه ندید... چون پشت سر گذاشتن این روزا براش سخت تر میشه......
الیس: هق هق ب باشه.....
جین: بریم عزیزم؟
الیس: ا اره بریم.......... تو ماشین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد..........
جین: ببین عزیزم.......
الیس: نمیخوام راجبش حرفی بزنیم........ بزور جلوی خودمو گرفته بودم، دوس داشتم یه دل سیر گریه کنم..... و ولی دکتر گفت اینطور جین اوضاش سخت تر میشه........
الیس: خ خب اممم جین نظرت چیه بریم یه رستوران؟
جین: ر رستوران؟
الیس: اوهوم.....
جین: ب باشهههه، خیلی خوبهههه....
الیس: با اینکه هیچ میلی به غذا نداشتم ولی برای اینکه جین خوشحال باشه گفتم بریم رستوران....... حالم خیلی بد بود.... دوس داشتم تا میتونم داد بزنم.... از همه شاکی بودم.......... اخی ینی چی فقط سه ماه هق هق هق.......
جین: رسیدیم عزیزم.......
جین: بچه ها من میرم بیماستان میخوام کنار الیس باشم.... میترسم اتفاقی بیوفته....
نامجون: جین مگه نه گفتن اگه اتفاقی افتاد خودشون خبرمون میکنن.....
جین: ن نمیتونم..... باید برم پیششون.................
نامجون: همه چی درست میشه.........
پرستار: شما نمیتونید اینجا بمونید..... فعلا برید خونه استراحت کنید.... هرخبری شد حتما بهتون زنگ زده میشه....
جین: نه من اینجا میمونم.....
نامجون: جین بیا بریم.... اینجا هیچ کاری از دست ما برنمیاد....... تو همین چندساعت حالت بدجور خراب شده...... باید بریم خونه.... باید استراحت کنی......
اعضا: جین بیا یه چیزی بخور..... از صبح تاحالا هیچی نخوردی......
جین: میل ندارم.....
نامجون: تاکی میخوای اینطور کنی ها؟ باور کن الیس خوشش نمیاد تو بخاطرش خودتو نابود کنی......
جین: هق هق هق... ن نا نامجون... هق هق بخدا اگه الیس بهوش نیاد.... هق هق.....
نامجون: هیچوقت همچین اتفاقی نمیوفته.......
دکتر: این شوخی نبود....
الیس: چ چی چی دارید میگید..... اصلا معلومه دارید چی میگید...... بخدا از حرفتون خیلی ناراحت شدم.... این شوخی خوبی نبود.....
دکتر:جین سرطان داره...... خیلی دیر اقدام کرده واسه همین خیلی دیر شده..... مدت زمان زنده موندنش فقط سه ماه هست....... م میدونم میدونم هضم کردن این موضوع براتون سخته ولی شما باید قوی باشید و تو این چندمدت کمکش کنید......
الیس: هق هق هق هق.... ن نهههههه...... د دک دکتر الان هم میتونه درمان بشه هق هق درسته؟
دکتر: م متاسفم..... دیر شده......
الیس: ی ینی چییییی..... نههههههه، امکان نداره......
الیس: م من من میرم.... خدافظ هق هق......
دکتر: خدافظتون.... لطفا زیاد جلوی جین خودتونو ناراحت جلوه ندید... چون پشت سر گذاشتن این روزا براش سخت تر میشه......
الیس: هق هق ب باشه.....
جین: بریم عزیزم؟
الیس: ا اره بریم.......... تو ماشین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد..........
جین: ببین عزیزم.......
الیس: نمیخوام راجبش حرفی بزنیم........ بزور جلوی خودمو گرفته بودم، دوس داشتم یه دل سیر گریه کنم..... و ولی دکتر گفت اینطور جین اوضاش سخت تر میشه........
الیس: خ خب اممم جین نظرت چیه بریم یه رستوران؟
جین: ر رستوران؟
الیس: اوهوم.....
جین: ب باشهههه، خیلی خوبهههه....
الیس: با اینکه هیچ میلی به غذا نداشتم ولی برای اینکه جین خوشحال باشه گفتم بریم رستوران....... حالم خیلی بد بود.... دوس داشتم تا میتونم داد بزنم.... از همه شاکی بودم.......... اخی ینی چی فقط سه ماه هق هق هق.......
جین: رسیدیم عزیزم.......
جین: بچه ها من میرم بیماستان میخوام کنار الیس باشم.... میترسم اتفاقی بیوفته....
نامجون: جین مگه نه گفتن اگه اتفاقی افتاد خودشون خبرمون میکنن.....
جین: ن نمیتونم..... باید برم پیششون.................
۳۳.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.