• صبح •
• صبح •
" ساعت حدودا 8 صبح بود از جام بلند شدم و سمت حموم رفتم چند مین دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم کوک روی تخت نشسته به پاش اشاره کرد که بشینم روش نشستم رو پاش که بغلم کرد
کوک: هوممم گفتم بیا باهم بریم و تو گوش ندادی
نورا: نچ نمیشد دیشب دو بار کرم ریختی پس الان به اندازه کافی بدن دیدی
" از رو پاش بلند شدم که خنده آرومی کرد و رفت سمت حموم منم لباسمو پوشیدم و موهامو خشک کردم و بستم یه کرم به دست و صورتم زدم خمیازه ای کشیدم و سمت کمد رفتم یه ژاکت پشمی برداشتم و روش پوشیدم درو باز کردم رفتم سمت آشپزخونه دیدم مامان داره غذا رو آماده میکنه رفتم بغلش کردم و شروع کردم کمک کردنش که صدای کوک رو شنیدم نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمت اتاق درو باز کردم و کوک رو دیدم روی تخت نشسته بود و دورش حوله بود رفتم سمتش
نورا: کارم داشتی؟
کوک: او اره بیا بشین اینجا
نورا:(رفتم سمت تخت و نشستم کنارش)
کوک: خوب نورا راستش من باید برم دیدن بابام برای یه سری از کارای شرکت و خوب یه مهمونی کوچیک هم برای آشنایی با تو ترتیب دادن و گفتم توهم باهام بیای خانم کیم و یونجین هم هستن مجبورت نمیکنم بیای ولی اگه بریم مامان باید باهامون بیاد حالا..نظرت چیه؟
نورا: عاممم...(درحال فکر کردن در حالت کیوت)
کوک: خوب؟
نورا:( اگر بخوام برم اونجا هم به نفع خودمه هم کوک اگه بتونم نظر آقای جئون رو جلب کنم خوب میشه اینجوری کوک مجبور نیست با یونجین باشه)
نورا: باوشه آقا خرگوشه قبوله (لبخند دندون نما)
کوک:(تک خنده) خوب همسر آقا خرگوشه پاشو لباساتو آماده کن باید یه سر بریم بوسان
نورا: باشه آقا خرگوشه فقط من باید برم دانشگاه ها
کوک:(خنده) باشه خانم کوچولو برو به مامان هم بگو اینو در جریان بزارش یا نه میخوای خودم بگم؟
نورا: میگی؟
کوک: اره حتما
"کوک داشت با همون حوله میرفتم سمت پایین که قبل از باز کردن در حولشو کشیدم که حوله از دورش باز شد و کوک خندید و برگشت
کوک: اصلا حواسم نبود(تک خنده) سوییتی چرا چشماتو گرفتی؟
نورا: کوککک برو لباس بپوششش
کوک: باشه سوییتی(خنده)
' یه لباس برای کار انتخاب کردم نورا برام موهامو حالت دار کرد و یه ادکلن تلخ زدم و نورا رو بوسیدم و سمت آشپزخونه رفتم
' کل جریان رو برای مامان تعریف کردم و منتظر نورا موندم تا بیاد برسونمش دانشگاه
" لباسمو پوشیدم و موهامو بالا بستم یه میکاپ ریز کردم و وسایلمو برداشتم و رفتم پایین از مامان خدافظی کردم با کوک رفتیم سمت ماشین نشستیم تو ماشین تا دانشگاه 10 دقیقه راه بود سرم تو برگه امتحانم بود امروز کار عملی داشتیم
" ساعت حدودا 8 صبح بود از جام بلند شدم و سمت حموم رفتم چند مین دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم کوک روی تخت نشسته به پاش اشاره کرد که بشینم روش نشستم رو پاش که بغلم کرد
کوک: هوممم گفتم بیا باهم بریم و تو گوش ندادی
نورا: نچ نمیشد دیشب دو بار کرم ریختی پس الان به اندازه کافی بدن دیدی
" از رو پاش بلند شدم که خنده آرومی کرد و رفت سمت حموم منم لباسمو پوشیدم و موهامو خشک کردم و بستم یه کرم به دست و صورتم زدم خمیازه ای کشیدم و سمت کمد رفتم یه ژاکت پشمی برداشتم و روش پوشیدم درو باز کردم رفتم سمت آشپزخونه دیدم مامان داره غذا رو آماده میکنه رفتم بغلش کردم و شروع کردم کمک کردنش که صدای کوک رو شنیدم نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمت اتاق درو باز کردم و کوک رو دیدم روی تخت نشسته بود و دورش حوله بود رفتم سمتش
نورا: کارم داشتی؟
کوک: او اره بیا بشین اینجا
نورا:(رفتم سمت تخت و نشستم کنارش)
کوک: خوب نورا راستش من باید برم دیدن بابام برای یه سری از کارای شرکت و خوب یه مهمونی کوچیک هم برای آشنایی با تو ترتیب دادن و گفتم توهم باهام بیای خانم کیم و یونجین هم هستن مجبورت نمیکنم بیای ولی اگه بریم مامان باید باهامون بیاد حالا..نظرت چیه؟
نورا: عاممم...(درحال فکر کردن در حالت کیوت)
کوک: خوب؟
نورا:( اگر بخوام برم اونجا هم به نفع خودمه هم کوک اگه بتونم نظر آقای جئون رو جلب کنم خوب میشه اینجوری کوک مجبور نیست با یونجین باشه)
نورا: باوشه آقا خرگوشه قبوله (لبخند دندون نما)
کوک:(تک خنده) خوب همسر آقا خرگوشه پاشو لباساتو آماده کن باید یه سر بریم بوسان
نورا: باشه آقا خرگوشه فقط من باید برم دانشگاه ها
کوک:(خنده) باشه خانم کوچولو برو به مامان هم بگو اینو در جریان بزارش یا نه میخوای خودم بگم؟
نورا: میگی؟
کوک: اره حتما
"کوک داشت با همون حوله میرفتم سمت پایین که قبل از باز کردن در حولشو کشیدم که حوله از دورش باز شد و کوک خندید و برگشت
کوک: اصلا حواسم نبود(تک خنده) سوییتی چرا چشماتو گرفتی؟
نورا: کوککک برو لباس بپوششش
کوک: باشه سوییتی(خنده)
' یه لباس برای کار انتخاب کردم نورا برام موهامو حالت دار کرد و یه ادکلن تلخ زدم و نورا رو بوسیدم و سمت آشپزخونه رفتم
' کل جریان رو برای مامان تعریف کردم و منتظر نورا موندم تا بیاد برسونمش دانشگاه
" لباسمو پوشیدم و موهامو بالا بستم یه میکاپ ریز کردم و وسایلمو برداشتم و رفتم پایین از مامان خدافظی کردم با کوک رفتیم سمت ماشین نشستیم تو ماشین تا دانشگاه 10 دقیقه راه بود سرم تو برگه امتحانم بود امروز کار عملی داشتیم
۵.۳k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.