پارت 26
متاسفم متاسفم جونگ کوک هق هق 😭 😭 😭 😭
من خیلی خیلی دوستت دارم ولی ولی نمیتونم ما هیچ وقت نمیتونیم با هم باشیم من قول دادم من به ا/ت قول داده بودم فراموشت کنم ولی بازم بازم عاشقت شدم متاسفمممممم (با گریه شدید)
خوب حتما تا حالا گیج شدید که چی به چیه ولی الان همه چیز رو توضیح میدم
چند سال پیش وقتی ایملدا هنوز 2 سالش بود مادر و پدرش صاحب یه بچه دیگه هم شدند خیلی واسه اومدنش هیجان داشتن نه ماه بعد برادر ایملدا به دنیا اومد اسمش....... بود (اسمش رو نمیگم قراره سوپرایز بشید فوش آزاد)
ایملدا با اینکه خیلی کوچک بود ولی برادر کوچکش رو خیلی دوست داشت و ازش محافظت میکرد
...... هنوز 3ماهش بود که مادرش به خاطر سمی که یکی از خدمتکارا توی چایش ریختن مرد پدر ایملدا خیلی ناراحت شد خدمتکار بعد از اون اتفاق وقتی داشت فرار میکرد یه ماشین بهش خورد و مرد
آقای پارک هیچ وقت نتونست مقصر اصلی اون اتفاق رو پیدا کنه
دو سال از اون اتفاق گذشت پدر ایملدا خیلی کار داشت و همیشه نمیتونست پیش اون و پسرش باشه بخاطر همین دوباره ازدواج کرد با زنی به اسم جولیا
جولیا زن ساده و خوبی به نظر میومد ولی در واقع اونطور نبود
بعد از اومدنش به عمارت همه چیز تغییر کرد اون ایملدا رو اصلا دوست نداشت و وقتی آقای پارک میرفت بیرون کتکش میزد و اجازه نمیداد بره بیرون جولیا یه هرزه بود و قبل از اومدن به عمارت آقای پارک باردار بود چند ماه بعد که شکمش اومد جلو این موضوع رو به آقای پارک گفت البته واقعیت رو نگفت بلکه کلی دروغ بهش تحویل داد دختر جولیا به دنیا اومد آقای پارک با اون مثل دختر خودش رفتار میکرد
سال ها پشت سر هم می گذشتن و ایملدا و ا/ت و....... بزرگتر میشدن
ا/ت دختری لوس و خودخواه بود و اصلا ایملدا رو دوست نداشت و باهاش بد رفتار میکرد وقتی ایملدا 13 سالش شد یه روزی وقتی برگشت خونه برادرش نبود همه جا رو گشت ولی پیداش نکرد خیلی گریه میکرد وقتی از جلوی اتاق جولیا میگذشت صداش رو شنید
جولیا کشتینش
....
هوم خوبه از اینجا برو دیگه هم برنگرد
ا/ت مامان اون پسره کجاست اون دختره ایملدا همش گریه میکنه و دنبالش میگرده
جولیا بزار بگرده دیگه هیچ وقت نمیتونه ببینتش
ا/ت مامان اون مرد
جولیا آره
ایملدا وقتی اینا رو شنید جوش آورد نمیتونست قبول بکنه که برادرش رو جلوی چشماش کشته باشند در رو باز کرد و رفت داخل
جولیا هوهو ببین کی اینجاست
ایملدا چراااا چرااااا برادرم رو کشتی ها
جولیا مجبور نیستم بهت جواب بدم
ایملدا باشه پس به پلیس جواب بده
جولیا چی گفتی وایستا ا/ت برو بگیرش
ایملدا ولم کن چیکارم داری ولم کن خواهش میکنم نه برادر رر هق هق 😭 😭 😭 😭 😭 😭 هقهق
ا/ت خفه شو ایش یه چکی میزنه تو گوشش بچه ها من باید برم یکم صبر کنیدببخش
من خیلی خیلی دوستت دارم ولی ولی نمیتونم ما هیچ وقت نمیتونیم با هم باشیم من قول دادم من به ا/ت قول داده بودم فراموشت کنم ولی بازم بازم عاشقت شدم متاسفمممممم (با گریه شدید)
خوب حتما تا حالا گیج شدید که چی به چیه ولی الان همه چیز رو توضیح میدم
چند سال پیش وقتی ایملدا هنوز 2 سالش بود مادر و پدرش صاحب یه بچه دیگه هم شدند خیلی واسه اومدنش هیجان داشتن نه ماه بعد برادر ایملدا به دنیا اومد اسمش....... بود (اسمش رو نمیگم قراره سوپرایز بشید فوش آزاد)
ایملدا با اینکه خیلی کوچک بود ولی برادر کوچکش رو خیلی دوست داشت و ازش محافظت میکرد
...... هنوز 3ماهش بود که مادرش به خاطر سمی که یکی از خدمتکارا توی چایش ریختن مرد پدر ایملدا خیلی ناراحت شد خدمتکار بعد از اون اتفاق وقتی داشت فرار میکرد یه ماشین بهش خورد و مرد
آقای پارک هیچ وقت نتونست مقصر اصلی اون اتفاق رو پیدا کنه
دو سال از اون اتفاق گذشت پدر ایملدا خیلی کار داشت و همیشه نمیتونست پیش اون و پسرش باشه بخاطر همین دوباره ازدواج کرد با زنی به اسم جولیا
جولیا زن ساده و خوبی به نظر میومد ولی در واقع اونطور نبود
بعد از اومدنش به عمارت همه چیز تغییر کرد اون ایملدا رو اصلا دوست نداشت و وقتی آقای پارک میرفت بیرون کتکش میزد و اجازه نمیداد بره بیرون جولیا یه هرزه بود و قبل از اومدن به عمارت آقای پارک باردار بود چند ماه بعد که شکمش اومد جلو این موضوع رو به آقای پارک گفت البته واقعیت رو نگفت بلکه کلی دروغ بهش تحویل داد دختر جولیا به دنیا اومد آقای پارک با اون مثل دختر خودش رفتار میکرد
سال ها پشت سر هم می گذشتن و ایملدا و ا/ت و....... بزرگتر میشدن
ا/ت دختری لوس و خودخواه بود و اصلا ایملدا رو دوست نداشت و باهاش بد رفتار میکرد وقتی ایملدا 13 سالش شد یه روزی وقتی برگشت خونه برادرش نبود همه جا رو گشت ولی پیداش نکرد خیلی گریه میکرد وقتی از جلوی اتاق جولیا میگذشت صداش رو شنید
جولیا کشتینش
....
هوم خوبه از اینجا برو دیگه هم برنگرد
ا/ت مامان اون پسره کجاست اون دختره ایملدا همش گریه میکنه و دنبالش میگرده
جولیا بزار بگرده دیگه هیچ وقت نمیتونه ببینتش
ا/ت مامان اون مرد
جولیا آره
ایملدا وقتی اینا رو شنید جوش آورد نمیتونست قبول بکنه که برادرش رو جلوی چشماش کشته باشند در رو باز کرد و رفت داخل
جولیا هوهو ببین کی اینجاست
ایملدا چراااا چرااااا برادرم رو کشتی ها
جولیا مجبور نیستم بهت جواب بدم
ایملدا باشه پس به پلیس جواب بده
جولیا چی گفتی وایستا ا/ت برو بگیرش
ایملدا ولم کن چیکارم داری ولم کن خواهش میکنم نه برادر رر هق هق 😭 😭 😭 😭 😭 😭 هقهق
ا/ت خفه شو ایش یه چکی میزنه تو گوشش بچه ها من باید برم یکم صبر کنیدببخش
۵۵.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.