فیک
فیک:مافیای ایتالیا
پارت:2
رفتم توی اتاقم و لباس های خونم رو پوشیدم و ساعت تقریبا 6 بود تصمیم گرفتم یکم فیلم ببینم پس فیلم رو روی لبتاب گذاشتم و شروع به دیدن کردم غرق دیدن فیلم بودم که یه لحضه به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 11 بود داشتم از گشنگی میمردم تصمیم گرفتم برن آشپزخانه یکم خوراکی بخورم . از اتاقم اومدم بیرون و رفتم توی آشپزخونه و دیدم که بستنی داشتیم و شروع کردم به خوردن اما چون فردا مهمونی باید برم کم خوردم و رفتن توی اتاقم و فیلمم رو کامل دیدم و گرفتم خوابیدم .
فلش بک به فردا ساعت 11
دیشب یادم رفته بود ساعت بزارم امروز تا ساعت 11 و نیم خوابیدم و بعد که بیدار شدم رفت درست و صورتم رو شستم و رفتم توی حال دیدم مادرم داره با دوستش حرف میزنه رفتم کنارش نشستم وقتی صحبتش تموم شد و تلفن رو خاموش کرد ازش پرسیدم که
ات:مامان تولد اون پسره روی مخ کیه
مامان ات:درست حرف بزن ساعت 4
ات:باشه پس من برم کارام رو انجام بدم
مامان:باشه عزیزم
رفتم صبحانه خوردم و رفتم دیدم ساعت نزدیکای یک بود رفتم حموم 35دقیقه ای گرفتم و اومد بیرون و وقت آرایشگاه گرفتم که برم موهام رو درست کنم و باید ده دقیقه ی دیگه راه بیوفتم یه لباس معمولی پوشیدم و به سمت آرایشگاه حرکت کردم . وقتی رسیدم یکی از دوستام رو دیدم که داشت ناخون هاش رو درست می کردم و اونم داشت میرفت مهمونی تا وقتی موهای من درست شه باهم حرف زدیم بعد از 2ساعت موهام درست شد (عکسش رو میزارم) از آرایشگاه اومد بیرون و رفتم خونه لباس هامو پوشیدم و آرایش کردم و رفتم توی حال تا مامان و بابام هم بیان. (عکس لباس و مو و آرایش ات رو میزارم)
مامان و بابام اومد و رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه ی آقای جئون حرکت کردیم ....
ادامه دارد .....
پایان پارت 2
بچه ها امروز ساعت 11 یه پارت دیگه میزارم و بعد فردا ساعت های 6 تا 12شب پارت بعدی رو میزارم
پارت:2
رفتم توی اتاقم و لباس های خونم رو پوشیدم و ساعت تقریبا 6 بود تصمیم گرفتم یکم فیلم ببینم پس فیلم رو روی لبتاب گذاشتم و شروع به دیدن کردم غرق دیدن فیلم بودم که یه لحضه به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 11 بود داشتم از گشنگی میمردم تصمیم گرفتم برن آشپزخانه یکم خوراکی بخورم . از اتاقم اومدم بیرون و رفتم توی آشپزخونه و دیدم که بستنی داشتیم و شروع کردم به خوردن اما چون فردا مهمونی باید برم کم خوردم و رفتن توی اتاقم و فیلمم رو کامل دیدم و گرفتم خوابیدم .
فلش بک به فردا ساعت 11
دیشب یادم رفته بود ساعت بزارم امروز تا ساعت 11 و نیم خوابیدم و بعد که بیدار شدم رفت درست و صورتم رو شستم و رفتم توی حال دیدم مادرم داره با دوستش حرف میزنه رفتم کنارش نشستم وقتی صحبتش تموم شد و تلفن رو خاموش کرد ازش پرسیدم که
ات:مامان تولد اون پسره روی مخ کیه
مامان ات:درست حرف بزن ساعت 4
ات:باشه پس من برم کارام رو انجام بدم
مامان:باشه عزیزم
رفتم صبحانه خوردم و رفتم دیدم ساعت نزدیکای یک بود رفتم حموم 35دقیقه ای گرفتم و اومد بیرون و وقت آرایشگاه گرفتم که برم موهام رو درست کنم و باید ده دقیقه ی دیگه راه بیوفتم یه لباس معمولی پوشیدم و به سمت آرایشگاه حرکت کردم . وقتی رسیدم یکی از دوستام رو دیدم که داشت ناخون هاش رو درست می کردم و اونم داشت میرفت مهمونی تا وقتی موهای من درست شه باهم حرف زدیم بعد از 2ساعت موهام درست شد (عکسش رو میزارم) از آرایشگاه اومد بیرون و رفتم خونه لباس هامو پوشیدم و آرایش کردم و رفتم توی حال تا مامان و بابام هم بیان. (عکس لباس و مو و آرایش ات رو میزارم)
مامان و بابام اومد و رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه ی آقای جئون حرکت کردیم ....
ادامه دارد .....
پایان پارت 2
بچه ها امروز ساعت 11 یه پارت دیگه میزارم و بعد فردا ساعت های 6 تا 12شب پارت بعدی رو میزارم
۹.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.