پارت هفتم:)
محکم چشمامو بهم کوبیدم و گفتم: چ..چی داری میگی؟
خندید و گفت: تو گفتی حسی یه رایدن نداری درسته؟
+ اره ولی..
_ولی چی؟
+جونگ کوک من باید برم
آروم سرشو از روی پاهام برداشتم و مثل جت رفتم بیرون از زیرزمینی
قلبم داشت از حلقم میزد بیرون به حدی محکم می تپید
یعنی چی آخه این کی عاشق من شده؟
اگه رایدن میفهمید بدبخت میشدم
بدو رفتم توی اتاقم و سعی کردم ذهنمو آروم کنم
(یک ساعت بعد)
رایدن اومده بود خونه بازم دپرس بود بهش گفتم: رایدن باز چته؟ پاشو یه دعوایی باهام بکن لامصب
داد زد: ا/ت خفه شو اگه به حرفت گوش نمی کردم اینجوری بین من و سولین دوباره دعوا نمیشد
آها الان فهمیدم دردش چیه با خانومش دعوا کرده آقا
گفتم: بیا خوبی کن مثلا خواستم بهت کمک کنم
(شب)
رایدن رفته بود بار تا یکم مست کنه پس من توی اتاقمون تنها بودم نشسته بودم روی تخت و به ستاره های داخل پنجره زل می زدم
ذهنم کلی سوال داشت راجب جونگ کوک
فردا باید چیکار کنم یعنی؟
اگه نرم مریض میشه چون بهش خون ندادم و اون الان یه خون من اعتیاد داره
اگه برم که خجالت می کشم بخاطر حرف صبحش
حالا راهی دیگه بود؟
همینطور که فکر می کردم یه چیزی داشت افکارمو بهم میزد یه چیزی تکون می خورد حواسمو جمع کردم که دیدم جونگ کوک پشت پنجره داشت دست تکون میداد
با نگرانی سمت پنجره رفتم و بازش کردم: اینجا چیکار می کنی؟ چطوری اومدی بالا؟
_نمیخوای بیام داخل؟
+میخوام ولی اگه رایدن بیاد چیکارت کنم؟
_نترس قرار نیست منو ببینه
آروم اومد توی اتاق و محکم بغلم کرد: چرا امروز فرار کردی مگه چیز بدی گفتم؟؟
+چیزه...نه..ولی...چیزه میدونی چیه
_خجالت کشیدی؟
+ن..نه اصلا منو چه به خجالت
ازم جداشد و بهم خیره شد: ا/ت چشمات خیلی خوشگلن
+باز شروع کرد
_دیدی گفتم خجالت می کشی؟مطمئنم توهم دوستم داری
خب من صبح رفتم منهوا رو خوندم ..حدس بزنید چیشد؟
اگه از روی اون می نوشتم ا/ت باید جونگ کوک رو می کشت
یعنی در واقع باید سرتون شیره میمالیدم🤣🤣🤣🤣
و اینکه آره ۱۰ شهریور تولد شناسنامه منه
۲۳ خرداد واقعا به دنیا اومدم😇🤣
خندید و گفت: تو گفتی حسی یه رایدن نداری درسته؟
+ اره ولی..
_ولی چی؟
+جونگ کوک من باید برم
آروم سرشو از روی پاهام برداشتم و مثل جت رفتم بیرون از زیرزمینی
قلبم داشت از حلقم میزد بیرون به حدی محکم می تپید
یعنی چی آخه این کی عاشق من شده؟
اگه رایدن میفهمید بدبخت میشدم
بدو رفتم توی اتاقم و سعی کردم ذهنمو آروم کنم
(یک ساعت بعد)
رایدن اومده بود خونه بازم دپرس بود بهش گفتم: رایدن باز چته؟ پاشو یه دعوایی باهام بکن لامصب
داد زد: ا/ت خفه شو اگه به حرفت گوش نمی کردم اینجوری بین من و سولین دوباره دعوا نمیشد
آها الان فهمیدم دردش چیه با خانومش دعوا کرده آقا
گفتم: بیا خوبی کن مثلا خواستم بهت کمک کنم
(شب)
رایدن رفته بود بار تا یکم مست کنه پس من توی اتاقمون تنها بودم نشسته بودم روی تخت و به ستاره های داخل پنجره زل می زدم
ذهنم کلی سوال داشت راجب جونگ کوک
فردا باید چیکار کنم یعنی؟
اگه نرم مریض میشه چون بهش خون ندادم و اون الان یه خون من اعتیاد داره
اگه برم که خجالت می کشم بخاطر حرف صبحش
حالا راهی دیگه بود؟
همینطور که فکر می کردم یه چیزی داشت افکارمو بهم میزد یه چیزی تکون می خورد حواسمو جمع کردم که دیدم جونگ کوک پشت پنجره داشت دست تکون میداد
با نگرانی سمت پنجره رفتم و بازش کردم: اینجا چیکار می کنی؟ چطوری اومدی بالا؟
_نمیخوای بیام داخل؟
+میخوام ولی اگه رایدن بیاد چیکارت کنم؟
_نترس قرار نیست منو ببینه
آروم اومد توی اتاق و محکم بغلم کرد: چرا امروز فرار کردی مگه چیز بدی گفتم؟؟
+چیزه...نه..ولی...چیزه میدونی چیه
_خجالت کشیدی؟
+ن..نه اصلا منو چه به خجالت
ازم جداشد و بهم خیره شد: ا/ت چشمات خیلی خوشگلن
+باز شروع کرد
_دیدی گفتم خجالت می کشی؟مطمئنم توهم دوستم داری
خب من صبح رفتم منهوا رو خوندم ..حدس بزنید چیشد؟
اگه از روی اون می نوشتم ا/ت باید جونگ کوک رو می کشت
یعنی در واقع باید سرتون شیره میمالیدم🤣🤣🤣🤣
و اینکه آره ۱۰ شهریور تولد شناسنامه منه
۲۳ خرداد واقعا به دنیا اومدم😇🤣
۱۵.۹k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.