پارت ۴ عشق عجیب ولی زیبا
پارت ۴ عشق عجیب ولی زیبا
دیانا: اممم اگه دوست داری ولم کن
ته ته: امم... اره راست میگی
راوی: و تهیونگ و دیانا از هم جدا شدند
دیانا: حالا چی شده خبری از خواهر زیبات کردی
ته ته: میخواستم یه چی بگم بهت فقط قول بده ناراحت نمیشی
دیانا: چی؟
ته ته: من و اعضا واسه کنسرت با بریم امریکا
دیانا: جیغغ واقعا؟؟ منم واسه مسابقات میخوام برم امریکا
ته ته: واقعا!! اینکه خیلی خوبه ولی چی؟ مسابقات؟؟
دیانا: اره مسابقات برومرزی
ته ته: نه
دیانا: چییی!! ته ته: هی تو بزرگسال بازی میکنید
و بازی تون ۱۰۰درصد ضربات میخوره اگر چیزیت بشه؟؟ نه نه امرا نمیزارم
دیانا: هی تو چی داری میگی من واسه مسابقات میرم
ته ته: عمرا بزارم 😡
دیانا: خیلییییی بدیییی😭😭😭😭😭
راوی: دیانا نزاشت تهیونگ چیزی بگه و دوید تو اتاقشش
ذهن تهیونگ: میرم درشو میزنم و مطقاعدش (میدونم اشتباهه) میکنم که نره
راوی: تهیونگ بدون در زدن وارد اتاق دیانا میشد
دیانا:چیع چیمیخوای؟؟ 😭
ته ته: خواهر گلم من خوبیتو میخوام واسه همین اجازه نمیدم نری😊
دیانا: هق واقعا؟؟ ته ته: اره
دیانا: یعنی واسه ازار دادنم نیست؟؟
ته ته: نه خوشگل داداش نه
دیانا: باشه پس نمیرم
ته ته: واقعا؟
دیانا: اره چون فهمیدم واسه ازار دادنم این کارو نمی کنی 😊
ته ته: افرین پس من میرم بیرون راحت باشی
دیانا: باشه هیونگ
راوی: تهیونگ رفت و درو بست
ذهن دیانا: هه، فک کردی تهیونگ خان این رفتار همش الکیه
دو ساعت دیگه من میرم امریکا
فلش بک:، دیانا میرود و درو محکم میکوبدم و با استادش تماس میگیرد: سلام استاد خوب هستید دو ساعت دیگه چمدونمو از پنجره میندازم چنتا بچه ها باید بگیرنش بعد خودمم میام بیرون
مربی: چرا؟؟ دیانا: قضیه رو گفت
مربی:، مطمعنی؟ اخه داداشت نمیزاره
دیانا: استاد شما هم؟؟ 😥
مربی: 😂 نه نه دیانا اکی
( نکته: خود مربیشون ۲۵ سالشه)
پایان
منتظر پارت بعدی باشیددد🫀🫀
راستی بچه ها ببخشید چند روز نبودم چون امتحان داشتم 🥲
دیانا: اممم اگه دوست داری ولم کن
ته ته: امم... اره راست میگی
راوی: و تهیونگ و دیانا از هم جدا شدند
دیانا: حالا چی شده خبری از خواهر زیبات کردی
ته ته: میخواستم یه چی بگم بهت فقط قول بده ناراحت نمیشی
دیانا: چی؟
ته ته: من و اعضا واسه کنسرت با بریم امریکا
دیانا: جیغغ واقعا؟؟ منم واسه مسابقات میخوام برم امریکا
ته ته: واقعا!! اینکه خیلی خوبه ولی چی؟ مسابقات؟؟
دیانا: اره مسابقات برومرزی
ته ته: نه
دیانا: چییی!! ته ته: هی تو بزرگسال بازی میکنید
و بازی تون ۱۰۰درصد ضربات میخوره اگر چیزیت بشه؟؟ نه نه امرا نمیزارم
دیانا: هی تو چی داری میگی من واسه مسابقات میرم
ته ته: عمرا بزارم 😡
دیانا: خیلییییی بدیییی😭😭😭😭😭
راوی: دیانا نزاشت تهیونگ چیزی بگه و دوید تو اتاقشش
ذهن تهیونگ: میرم درشو میزنم و مطقاعدش (میدونم اشتباهه) میکنم که نره
راوی: تهیونگ بدون در زدن وارد اتاق دیانا میشد
دیانا:چیع چیمیخوای؟؟ 😭
ته ته: خواهر گلم من خوبیتو میخوام واسه همین اجازه نمیدم نری😊
دیانا: هق واقعا؟؟ ته ته: اره
دیانا: یعنی واسه ازار دادنم نیست؟؟
ته ته: نه خوشگل داداش نه
دیانا: باشه پس نمیرم
ته ته: واقعا؟
دیانا: اره چون فهمیدم واسه ازار دادنم این کارو نمی کنی 😊
ته ته: افرین پس من میرم بیرون راحت باشی
دیانا: باشه هیونگ
راوی: تهیونگ رفت و درو بست
ذهن دیانا: هه، فک کردی تهیونگ خان این رفتار همش الکیه
دو ساعت دیگه من میرم امریکا
فلش بک:، دیانا میرود و درو محکم میکوبدم و با استادش تماس میگیرد: سلام استاد خوب هستید دو ساعت دیگه چمدونمو از پنجره میندازم چنتا بچه ها باید بگیرنش بعد خودمم میام بیرون
مربی: چرا؟؟ دیانا: قضیه رو گفت
مربی:، مطمعنی؟ اخه داداشت نمیزاره
دیانا: استاد شما هم؟؟ 😥
مربی: 😂 نه نه دیانا اکی
( نکته: خود مربیشون ۲۵ سالشه)
پایان
منتظر پارت بعدی باشیددد🫀🫀
راستی بچه ها ببخشید چند روز نبودم چون امتحان داشتم 🥲
۳.۹k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.