محلّه کوچیکی بود..!
محلّه کوچیکی بود..!
بیشترِ خونواده ها، همدیگرو میشناختن..!
تو یکی از خونه های کوچه ی پنجم بود که یه دختری زندگی میکرد که کمتر کسی بود که اسمشو نشنیده باشه..!
"کدبانوی محل" بودن، یکی از افتخاراتِ دخترا به حساب میومد..! اصلاً کدوم دختر بدش میومد که بهش بگن "کدبانوی محل"؟!
هر مراسمی که تو مسجد محله برگزار میشد، نازگل، غذا نذریا رو میپخت..! کی بود که از غذایِ نازگل بگذره آخه؟!
از همون سیزده چهارده سالگیش بود که آوازه ی دست پختش تو محلّه پخش شد..! آقاجونِ خدابیامرزمون هم به این نازگل خانوم گفت "کدبانوی محل"..
آخ آقا جون..!
تو همون محلّه هم از قضا یه پسری بود که بهش میگفتن "شیرمردِ محل"..
"سهراب" رو میگفتن..! یه پسرِ بلند بالا و هیکل تراشیده..!
از همون پسرایی که هر خونواده ای آرزو داشت دامادِ خونشون بشه..!
اتفاقاً همین آقاجونمون هم به سهراب میگفت "شیرمرد محل"..
"سهراب" زیاد "نازگل" رو میدید..! البته خونواده هاشون یه قول هایی داده بودن که این دوتا مالِ هم شَن..! سهراب که از خداش بود..نازگل ولی یه موقع هایی زبونش برای داشتنِ سهراب، تُپُق میزد..! حقّم داشت..! دختر بود و حیاش..! ولی نه..! ربطی به حیا هم نداشت..! نازگل میترسید..! ترسِ اینکه زنِ یه مَردی بشه که همه بهش میگن "شیرمرد" و مبادا از اینکه اون، نتونه جلوی مرد، حتی نایِ حرف زدن داشته باشه..!
ولی سهراب قلبِ مهربونی داشت..! بر خلافِ اسمش که نازگل ازش میترسید، خیلی مهربون بود..!
ولی خب نمیشه باورِ کسی رو به زور عوض کرد..! نازگل هم تو کَتِش نمیرفت که سهراب "اوباش" نیست..!
نازگل، همه ی اون خوابایی که خونواده ها برای اون و سهراب دیده بودن رو خراب کرد..! رَفت زنِ یکی دیگه شد که "اوباش تر" از خودش، فقط خودش بود..!
نازگل فقط با یه حرف و لقب، گول خورد و یه مصیبتِ خیلی بدتر سرش اومد..!
حالا هم بیچاره سهراب هر شب سرِ کوچه پنجم میخوابه که صُبح ها، بشینه با حسرت، به اون یارو نگاه کنه..!
ولی آخ آقاجون..! میتونسی هم یه اسمِ دیگه برا سهراب انتخاب کنی..!
آخ آقاجون..!
#طاها_رحیمیان
💞 💞
https://t.me/joinchat/AAAAAECrQHi309X0WG1yFg
بیشترِ خونواده ها، همدیگرو میشناختن..!
تو یکی از خونه های کوچه ی پنجم بود که یه دختری زندگی میکرد که کمتر کسی بود که اسمشو نشنیده باشه..!
"کدبانوی محل" بودن، یکی از افتخاراتِ دخترا به حساب میومد..! اصلاً کدوم دختر بدش میومد که بهش بگن "کدبانوی محل"؟!
هر مراسمی که تو مسجد محله برگزار میشد، نازگل، غذا نذریا رو میپخت..! کی بود که از غذایِ نازگل بگذره آخه؟!
از همون سیزده چهارده سالگیش بود که آوازه ی دست پختش تو محلّه پخش شد..! آقاجونِ خدابیامرزمون هم به این نازگل خانوم گفت "کدبانوی محل"..
آخ آقا جون..!
تو همون محلّه هم از قضا یه پسری بود که بهش میگفتن "شیرمردِ محل"..
"سهراب" رو میگفتن..! یه پسرِ بلند بالا و هیکل تراشیده..!
از همون پسرایی که هر خونواده ای آرزو داشت دامادِ خونشون بشه..!
اتفاقاً همین آقاجونمون هم به سهراب میگفت "شیرمرد محل"..
"سهراب" زیاد "نازگل" رو میدید..! البته خونواده هاشون یه قول هایی داده بودن که این دوتا مالِ هم شَن..! سهراب که از خداش بود..نازگل ولی یه موقع هایی زبونش برای داشتنِ سهراب، تُپُق میزد..! حقّم داشت..! دختر بود و حیاش..! ولی نه..! ربطی به حیا هم نداشت..! نازگل میترسید..! ترسِ اینکه زنِ یه مَردی بشه که همه بهش میگن "شیرمرد" و مبادا از اینکه اون، نتونه جلوی مرد، حتی نایِ حرف زدن داشته باشه..!
ولی سهراب قلبِ مهربونی داشت..! بر خلافِ اسمش که نازگل ازش میترسید، خیلی مهربون بود..!
ولی خب نمیشه باورِ کسی رو به زور عوض کرد..! نازگل هم تو کَتِش نمیرفت که سهراب "اوباش" نیست..!
نازگل، همه ی اون خوابایی که خونواده ها برای اون و سهراب دیده بودن رو خراب کرد..! رَفت زنِ یکی دیگه شد که "اوباش تر" از خودش، فقط خودش بود..!
نازگل فقط با یه حرف و لقب، گول خورد و یه مصیبتِ خیلی بدتر سرش اومد..!
حالا هم بیچاره سهراب هر شب سرِ کوچه پنجم میخوابه که صُبح ها، بشینه با حسرت، به اون یارو نگاه کنه..!
ولی آخ آقاجون..! میتونسی هم یه اسمِ دیگه برا سهراب انتخاب کنی..!
آخ آقاجون..!
#طاها_رحیمیان
💞 💞
https://t.me/joinchat/AAAAAECrQHi309X0WG1yFg
۲.۰k
۱۶ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.