فیک پسر عموی غیرتی
پارت ۱۰
*لانا.رفتم دور از همه و نشستم و به صدای دریا گوش میدادم که به دفه یه صدای آشنا اومد*
جون وون.چرا تنهایی
لانا.ترجیع میدم تنها باشم
جون وون.اها چرا انقد با برادرت سردی اون نگرانتم
لانا.برام مهم نیست
جون وون.ولی اون خوبت رو میخاد
لانا.تو منو اوردی پیش دکتر
جون وون.اره
لانا.چرا نزاشتی بمیرم ها
جون وون.چون کلی طرفدار داری و اونا دوستت دارن
لانا.(چشماش پر از اشک شده بود)جدیداً خیلی هیت میگیرم به خاطر لباس باز ، اونا نمیدونن من مجبورم حتی این لباسم برای تبلیغاته حتی جانگ سون و الکس هم فکر میکنن من از عمد پوشیدم
جون وون.الان تو رازت رو به من گفتی
لانا.یس
جون وون.اها
.
*جون وون به سیگار در میاره و شروع میکنه به کشیدن*
لانا.مامان بابات بهت گیر نمیدن
جون وون.نه
لانا.من حتی حق ندارم برم بار
جون وون.اگه یکی بهت تجاوز کنه چی
لانا.به نظرت کی منو میخاد
جون وون.خیلیا
لانا.مثلا
جون وون.مثلا من
لانا.اها ..... چییییییی (تعجب)
جون وون.(خجالت )
لانا.ولی تو که ازم متنفر بودی
جون وون.نه فقط عاشقت بودم
*جون وون.لانا فرار کرد منم داشتم میخندیدم خیلی فکر کردم که من واقعاً عاشقشم یا یه هوسه پس تصمیم گرفتم که بهش اعتراف کنم ولی اون بدون اینکه بهم چیزی بگه فرار کرد *
*شب*
#فیک
#سناریو
*لانا.رفتم دور از همه و نشستم و به صدای دریا گوش میدادم که به دفه یه صدای آشنا اومد*
جون وون.چرا تنهایی
لانا.ترجیع میدم تنها باشم
جون وون.اها چرا انقد با برادرت سردی اون نگرانتم
لانا.برام مهم نیست
جون وون.ولی اون خوبت رو میخاد
لانا.تو منو اوردی پیش دکتر
جون وون.اره
لانا.چرا نزاشتی بمیرم ها
جون وون.چون کلی طرفدار داری و اونا دوستت دارن
لانا.(چشماش پر از اشک شده بود)جدیداً خیلی هیت میگیرم به خاطر لباس باز ، اونا نمیدونن من مجبورم حتی این لباسم برای تبلیغاته حتی جانگ سون و الکس هم فکر میکنن من از عمد پوشیدم
جون وون.الان تو رازت رو به من گفتی
لانا.یس
جون وون.اها
.
*جون وون به سیگار در میاره و شروع میکنه به کشیدن*
لانا.مامان بابات بهت گیر نمیدن
جون وون.نه
لانا.من حتی حق ندارم برم بار
جون وون.اگه یکی بهت تجاوز کنه چی
لانا.به نظرت کی منو میخاد
جون وون.خیلیا
لانا.مثلا
جون وون.مثلا من
لانا.اها ..... چییییییی (تعجب)
جون وون.(خجالت )
لانا.ولی تو که ازم متنفر بودی
جون وون.نه فقط عاشقت بودم
*جون وون.لانا فرار کرد منم داشتم میخندیدم خیلی فکر کردم که من واقعاً عاشقشم یا یه هوسه پس تصمیم گرفتم که بهش اعتراف کنم ولی اون بدون اینکه بهم چیزی بگه فرار کرد *
*شب*
#فیک
#سناریو
۴.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.