فیک خیانت p18
که دیدم .... اون.... یونا بود که روی زمین افتاده بود . تا دیدمش سریع دویدم سمتش . که متوجه شدم بیهوشه . نمیدونم چرا اینجوری شده بود سریع نبضشو گرفتم که دیدم ضعیفه . اشکام همینجوری میریختن . نمی دونم چش شده بود که یهو چشمم خورد به..... یک....... اون...... مار بود . دومتر اونورتر داشت با سرعت از ما دور میشد . فهمیدم چیشده بود . چشمم خورد به پای یونا که دوتا سوراخ روی پاش دیدم و فهمیدم همون مار خر . نیشش زده. از زخمش معلوم بود زیاد نگذشته سریع خم شدم و لبام رو گذاشتم روی ساق پاش و مکیدم تا زهر ازش خارج بشه و تو بدنش پخش نشه .
چند بار همین کار رو تکرار کردم و تف میکردم بیرون .
تازهر از بدنش خارج بشه اما انگار زهر تو بدنش پخش شده بود . دوباره نبضشو گرفتم دیدم از قبل ضعیف تر شده . دیگه واقعا داشتم سکته میکردم هول شده بودم و نمیدونستم چیکارکنم . گوشیمو از تو جیبم درآوردم . دستام داشت میلرزید
شانس آپردم که آنت داشت سریع زنگ زدم به ۱۱۵ بعد سریع جواب دادن منم گفتم چیشده بعد گفت .آدرستون کجاست چون تو جنگل بودم و هول شده بودم گفتم نمیدونم که اونم گفت مشکلی نیست الان از طریق تلفن ردیابیتون میکنیم. شما آرامش خودتون رو حفظ کنید لطفا .
بعد از ۱۰ دقیقه صدای آمبولان اومد . اما به جنگل راهی نبود که بتونه بیاد . نبض یونا هر لحظه پایین تر میرفت . ترس از دست دادنش کل وجودمو گرفته بود و همش این جمله رو تکرار میکردم .
ا/ت:یونایا تنهام نزار من به غیر از تو کسیو ندارم لطفا .
بعدش سعی کردم یونا رو بلند کنم و تا جاده هرجوری شده بود. خودمون رو رسوندم که دیدم آمبولانس اومده تا مارو دیدن سریع دویدن و یونا رو بلند کردن و روی برانکارد گذاشتنش و داخل آمبولانس گذاشتنش منم سریع رفتم سوار ماشین شدم و پشت سرش به راه افتادم .
واقعا اگه یونا رو از دست میدادم دیگه کسی برام نمیموند . داشتم سکته میکردم همش با خودم تکرار میکردم . ا/ت یونا خیلی قویه و تورو ترک نمیکنه . اون ترکت نمیکنه . نمیکنه .
اشکام همینجور میریختن و این باعث میشد که تار ببینم .
با سرعت خیلی بالایی میروندم که یهو......
تهیونگ ویو: امروز میخواستم از جنی خواستگاری کنم و تا عبد پیش هم خوشبخت بشیم .
کتمو برداشتم و از شرکت خارج شدم . سوار ماشینم شدم و به سمت جواهر فروشی حرکت کردم .
سایز حلقه جنی رو میدونستم میخواستم زیباترین و درخشان ترین الماسو براش بخرم که درست مثل خودش هم زیبا باشه و هم درخشان .
بعد از ده دقیقه رسیدم ماشینم رو پارک کردم و رفتم داخل جواهر فروشی .و به فروشنده گفتم زیباترین و کمیاب ترین حلقه ها رو برام بیاره .
همینطور داشتم به حلقه ها نگاه میکردم که یهو یاد خاطرم با ا/ت افتادم .
اون روز روز خیلی قشنگی بود همون روزی که با ا/ت دقیقا تو همین جواهر فروشی داشتیم باهم حلقه ی منو انتخاب میکردیم چون من قبلش برای ا/ت حلقه خریده بودم و ازش خواستگاری کرده بودم .
همینطور که داشتم به حلقه ها نگاه میکردم و خاطرم با ا/ت برام مرور شده بود یک قطره اشک از گوشه چشمم سر خورد و افتاد روی یکی از حلقه ها .
من با ا/ت . با عشقم چیکار کرده بودم؟ من باعث شده بودم که بشکنه .
والانم دارم با ذوق برای زنی که باهاش بهش خیانت کرده بودم حلقه انتخاب میکنم درحالی که فقط دوروز از طلاقمون گذشته. بود .
نمیدونستم ا/ت الان داره چیکار میکنه و در چه وضعیتیه.
همینطور که اشکام دونه به دونه داشتن سر میخوردن و من تور فکر بودم و داشتم به خودم لعنت میفرستادم . که با صدای فروشنده به خودم اومدم و .......
ا/ت ویو:......
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه و لطفا من رو حمایت کنید ❤️
ایندفعه خیلی طولانی نوشتم .
امیدوارم لذت برده باشید .
شرطا:
۲۵لایک
۵۰کامنت
ممنون که خوندید🙃
چند بار همین کار رو تکرار کردم و تف میکردم بیرون .
تازهر از بدنش خارج بشه اما انگار زهر تو بدنش پخش شده بود . دوباره نبضشو گرفتم دیدم از قبل ضعیف تر شده . دیگه واقعا داشتم سکته میکردم هول شده بودم و نمیدونستم چیکارکنم . گوشیمو از تو جیبم درآوردم . دستام داشت میلرزید
شانس آپردم که آنت داشت سریع زنگ زدم به ۱۱۵ بعد سریع جواب دادن منم گفتم چیشده بعد گفت .آدرستون کجاست چون تو جنگل بودم و هول شده بودم گفتم نمیدونم که اونم گفت مشکلی نیست الان از طریق تلفن ردیابیتون میکنیم. شما آرامش خودتون رو حفظ کنید لطفا .
بعد از ۱۰ دقیقه صدای آمبولان اومد . اما به جنگل راهی نبود که بتونه بیاد . نبض یونا هر لحظه پایین تر میرفت . ترس از دست دادنش کل وجودمو گرفته بود و همش این جمله رو تکرار میکردم .
ا/ت:یونایا تنهام نزار من به غیر از تو کسیو ندارم لطفا .
بعدش سعی کردم یونا رو بلند کنم و تا جاده هرجوری شده بود. خودمون رو رسوندم که دیدم آمبولانس اومده تا مارو دیدن سریع دویدن و یونا رو بلند کردن و روی برانکارد گذاشتنش و داخل آمبولانس گذاشتنش منم سریع رفتم سوار ماشین شدم و پشت سرش به راه افتادم .
واقعا اگه یونا رو از دست میدادم دیگه کسی برام نمیموند . داشتم سکته میکردم همش با خودم تکرار میکردم . ا/ت یونا خیلی قویه و تورو ترک نمیکنه . اون ترکت نمیکنه . نمیکنه .
اشکام همینجور میریختن و این باعث میشد که تار ببینم .
با سرعت خیلی بالایی میروندم که یهو......
تهیونگ ویو: امروز میخواستم از جنی خواستگاری کنم و تا عبد پیش هم خوشبخت بشیم .
کتمو برداشتم و از شرکت خارج شدم . سوار ماشینم شدم و به سمت جواهر فروشی حرکت کردم .
سایز حلقه جنی رو میدونستم میخواستم زیباترین و درخشان ترین الماسو براش بخرم که درست مثل خودش هم زیبا باشه و هم درخشان .
بعد از ده دقیقه رسیدم ماشینم رو پارک کردم و رفتم داخل جواهر فروشی .و به فروشنده گفتم زیباترین و کمیاب ترین حلقه ها رو برام بیاره .
همینطور داشتم به حلقه ها نگاه میکردم که یهو یاد خاطرم با ا/ت افتادم .
اون روز روز خیلی قشنگی بود همون روزی که با ا/ت دقیقا تو همین جواهر فروشی داشتیم باهم حلقه ی منو انتخاب میکردیم چون من قبلش برای ا/ت حلقه خریده بودم و ازش خواستگاری کرده بودم .
همینطور که داشتم به حلقه ها نگاه میکردم و خاطرم با ا/ت برام مرور شده بود یک قطره اشک از گوشه چشمم سر خورد و افتاد روی یکی از حلقه ها .
من با ا/ت . با عشقم چیکار کرده بودم؟ من باعث شده بودم که بشکنه .
والانم دارم با ذوق برای زنی که باهاش بهش خیانت کرده بودم حلقه انتخاب میکنم درحالی که فقط دوروز از طلاقمون گذشته. بود .
نمیدونستم ا/ت الان داره چیکار میکنه و در چه وضعیتیه.
همینطور که اشکام دونه به دونه داشتن سر میخوردن و من تور فکر بودم و داشتم به خودم لعنت میفرستادم . که با صدای فروشنده به خودم اومدم و .......
ا/ت ویو:......
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه و لطفا من رو حمایت کنید ❤️
ایندفعه خیلی طولانی نوشتم .
امیدوارم لذت برده باشید .
شرطا:
۲۵لایک
۵۰کامنت
ممنون که خوندید🙃
۲۱.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.