ات با حالت سرد ادامه داد:
ات با حالت سرد ادامه داد:
♡تقریبا یک سال پیش بود که هه سو اومد یه بچه بهم داد اون گفت این پسر خودتو خودشه ولی خودش نمیتونه بزرگش کنه
منم بچه رو ازش گرفتم ولی افسرده بودم و هر وقت میدیدمش گریم میگرفت برا همین مامانم اومد بچه رو ازم گرفت تا خودش بزرگ کنه منم خونه جیمین زندگی میونم
ویو تهیونگ
باورم نمیشد از اون هرزه بچه دارم
حرفش که تموم شد از ماشین پایین اومد کوک و جیمین و هه نا اونجا وایساده بودن
ات رفت تو بغل کوک و هه نا دلداریش میداد
درسته گفتم ایشالله شوهر کنه ولی اون واقعا اونو دوست داره و اون دوس پسرشه؟
از عصبانیت سریع گازشو گرفتم رفتم دم خونه مامان ات و اون پسرو گرفتم....
ساعت 3نصفه شب عمارت تهیونگ
دِ بچه بِکَپ دیگه اح
فردا صبح:
بوی گند میومد پوشکشو عوض کردم و رفتم دم خونه جیمین شاید ات بیاد بیرون و بتونم باهاش حرف بزنم
نزدیکای عصر بود ات با یه لباس باز و کوتاه اومد بیرون
ویو ات
از کوک بدم میومد ولی مجبور بودم باهاش باشم(دختره ی پررو کوکم از تو بدش میاد حیف کوک که به تو بدنش)
داشتم میرفتم که تهیونگ دستمو گرفت خواستم ازش فرار کنم که دستمو محکمتر کشید منو گذاشت تو ماشین و در قفل کرد
سو وو (پسر تهیونگ و هه سو) خوابش برده بود
تهیونگ_مشکلت این بچس بخاطر اینه باهام نمیای
سرد نگاهش کردم
که به طور وحشیانه ای بچه رو کشید جلو یقشو گرفت و بالا اوردش
_به خاطر این الان من بکشمش تو راحت میشی؟(با داد)
سو وو داشت گریه میکرد ولی اون اهمیتی نمیداد سو وو رو بغل کردم و بوسش کردم هنوز گریه میکرد
♡خیلی وحشیی دیوونه(دیوونه خودتی و هفت جد و ابادت)
_ا.. ا... ات بخدا تقصیر خودم نبود ی.. یه لحظه کنترلم خارج شد
♡اگه یه بار کنترلت خارج بشه بزنی بکشیش چی؟
یهو از کنترل خارج شی بیای منو بزنی چی
درو وا کن
_بسه دیگه درو باز نمیکنم
و ماشین رو روشن کرد و منو برد خونشون
شب شده بود بچه رو برداشتم و رو کاناپه خوابیدم ولی سو وو رو محکم تو بغلم نگه داشتم
_بیا رو تختم بخواب
♡اونوقت برا چی؟
_با هم سه تایی میخوابیم
♡برا چی با تو بخوابم مگه با تو نسبتی دارم؟
این بچه رو دارم ازش نگه داری میکنم فک نکن قبول کردم دوس دخترت بشمو از بچت نگه داری کنم به عنوان یک انسان دارم از یه بچه مراقبت میکنم تا یه وحشی مثله تو بهش اسیب....
هنوز حرفم تموم نشده بود که یک سیلی تو گوشم زد و بچه رو از بغلم کشید بیرون
تا صبح روی کاناپه داشتم گریه میکردم
رفتم خودمو تو اینه ببینم جای دستش مونده بود و لبم خونی شده بود
ویو تهیونگ
دست خودم نبود ولی نتونستم برم عذر خواهی بچه رو توی گهواره خوابوندم و خودم رفتم تو تختم خوابیدم
صبح پاشدم رفتم دیدم داره یه عالمه کرم میچینه رو میز
برا چی میخواد اینقد کرم بزنه
که نگاهم....
♡تقریبا یک سال پیش بود که هه سو اومد یه بچه بهم داد اون گفت این پسر خودتو خودشه ولی خودش نمیتونه بزرگش کنه
منم بچه رو ازش گرفتم ولی افسرده بودم و هر وقت میدیدمش گریم میگرفت برا همین مامانم اومد بچه رو ازم گرفت تا خودش بزرگ کنه منم خونه جیمین زندگی میونم
ویو تهیونگ
باورم نمیشد از اون هرزه بچه دارم
حرفش که تموم شد از ماشین پایین اومد کوک و جیمین و هه نا اونجا وایساده بودن
ات رفت تو بغل کوک و هه نا دلداریش میداد
درسته گفتم ایشالله شوهر کنه ولی اون واقعا اونو دوست داره و اون دوس پسرشه؟
از عصبانیت سریع گازشو گرفتم رفتم دم خونه مامان ات و اون پسرو گرفتم....
ساعت 3نصفه شب عمارت تهیونگ
دِ بچه بِکَپ دیگه اح
فردا صبح:
بوی گند میومد پوشکشو عوض کردم و رفتم دم خونه جیمین شاید ات بیاد بیرون و بتونم باهاش حرف بزنم
نزدیکای عصر بود ات با یه لباس باز و کوتاه اومد بیرون
ویو ات
از کوک بدم میومد ولی مجبور بودم باهاش باشم(دختره ی پررو کوکم از تو بدش میاد حیف کوک که به تو بدنش)
داشتم میرفتم که تهیونگ دستمو گرفت خواستم ازش فرار کنم که دستمو محکمتر کشید منو گذاشت تو ماشین و در قفل کرد
سو وو (پسر تهیونگ و هه سو) خوابش برده بود
تهیونگ_مشکلت این بچس بخاطر اینه باهام نمیای
سرد نگاهش کردم
که به طور وحشیانه ای بچه رو کشید جلو یقشو گرفت و بالا اوردش
_به خاطر این الان من بکشمش تو راحت میشی؟(با داد)
سو وو داشت گریه میکرد ولی اون اهمیتی نمیداد سو وو رو بغل کردم و بوسش کردم هنوز گریه میکرد
♡خیلی وحشیی دیوونه(دیوونه خودتی و هفت جد و ابادت)
_ا.. ا... ات بخدا تقصیر خودم نبود ی.. یه لحظه کنترلم خارج شد
♡اگه یه بار کنترلت خارج بشه بزنی بکشیش چی؟
یهو از کنترل خارج شی بیای منو بزنی چی
درو وا کن
_بسه دیگه درو باز نمیکنم
و ماشین رو روشن کرد و منو برد خونشون
شب شده بود بچه رو برداشتم و رو کاناپه خوابیدم ولی سو وو رو محکم تو بغلم نگه داشتم
_بیا رو تختم بخواب
♡اونوقت برا چی؟
_با هم سه تایی میخوابیم
♡برا چی با تو بخوابم مگه با تو نسبتی دارم؟
این بچه رو دارم ازش نگه داری میکنم فک نکن قبول کردم دوس دخترت بشمو از بچت نگه داری کنم به عنوان یک انسان دارم از یه بچه مراقبت میکنم تا یه وحشی مثله تو بهش اسیب....
هنوز حرفم تموم نشده بود که یک سیلی تو گوشم زد و بچه رو از بغلم کشید بیرون
تا صبح روی کاناپه داشتم گریه میکردم
رفتم خودمو تو اینه ببینم جای دستش مونده بود و لبم خونی شده بود
ویو تهیونگ
دست خودم نبود ولی نتونستم برم عذر خواهی بچه رو توی گهواره خوابوندم و خودم رفتم تو تختم خوابیدم
صبح پاشدم رفتم دیدم داره یه عالمه کرم میچینه رو میز
برا چی میخواد اینقد کرم بزنه
که نگاهم....
۶.۱k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.