رمان:)استاد مغرور من:)پارت چهارم
رمان:)استاد مغرور من:)پارت چهارم
دیانا:وایی مامان لباس ندارم من
مامان:برو با نیکا بگو با خواهرم اینا بیان
*نیکا توی رمان دختر خاله ی دیاناست*
زنگ زدم نیکا
دیانا:نیکاااااااا
نیکا:چته
دیانا:برام خواستگار اومده
نیکا:گوه نخور
دیانا:به خدا
نیکا:خوب
دیانا :بیا بریم لباس بخریم
نیکا:اوکی منم لباس ندارم
دیانا:لباس میپوشم میام دنبالت
نیکا:با ماشین رضا بدبخت
دیانا:دقیقا
*رضا داداش دیاناست*
دیانا:کاری نداری
نیکا:نه بیا دنبالم
دیانا:خداحافظ نیم ساعت دیگه اونجام
تلفن رو قطع کردم رفتم لباس بپوشم
یه مانتو جلو باز بنفش بلیز سفید شلوار جین آبی
پوشیدم رفتم توی حال
ادامه دارد...
لب صاحل پنج صبح🦋🤍
مایل به حمایت؟!
دیانا:وایی مامان لباس ندارم من
مامان:برو با نیکا بگو با خواهرم اینا بیان
*نیکا توی رمان دختر خاله ی دیاناست*
زنگ زدم نیکا
دیانا:نیکاااااااا
نیکا:چته
دیانا:برام خواستگار اومده
نیکا:گوه نخور
دیانا:به خدا
نیکا:خوب
دیانا :بیا بریم لباس بخریم
نیکا:اوکی منم لباس ندارم
دیانا:لباس میپوشم میام دنبالت
نیکا:با ماشین رضا بدبخت
دیانا:دقیقا
*رضا داداش دیاناست*
دیانا:کاری نداری
نیکا:نه بیا دنبالم
دیانا:خداحافظ نیم ساعت دیگه اونجام
تلفن رو قطع کردم رفتم لباس بپوشم
یه مانتو جلو باز بنفش بلیز سفید شلوار جین آبی
پوشیدم رفتم توی حال
ادامه دارد...
لب صاحل پنج صبح🦋🤍
مایل به حمایت؟!
۳.۶k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.