دریایی دیدم که از خودش بیزار بود قایقی که دلش به گل نشستن می خواست و مردی که مرز رویا با کابوسش یکی شده بود
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.