عشق دو طرفه
عشق دو طرفه
پارت:۵
یکی درو زد اشکامو پاک کردم
ی لیوان آب خوردم سر و وعضم رو درس کردم
درو باز کردم دیدم جیمینه
اومد کنارم نشست و گفت ا/ت ی چیز رو میگم امیدوارم ناراحت نشی
دستامو گرفت و گفت
من متوجه شدم که نامجون داره به تو خیانت میکنه
با بغض گفتم میدونم و بعدش هم زدم زیر گریه
بعد که یکم اروم شدم گفت میدونم کجا قرار داره میبرمت اون جا
برا شب آماده شو
و رفت
ی دوش بیس مینی گرفتم
موهامو خشک کردم و حالت دادم
لباسامو پوشیدم و ی میکاپ ساده زدم
یکم کتاب خوندم و رفتم پیش جیمین
رفتیم جایی که قرار داش
کنار دریا بود
ی خونه چوبی وسط دریا بود
که ی پل چوبی ساخته بودن
خیلی قشنگ بود
رفتم تو رفتم تو خونه زدم زیر گریه
+نامجون چرا..چرا آخه
یهو کلی کاغذ رنگی شکل قلب ریخت رو سرم
ی میز اون جا بود با کلی خوراکی روش
ی لباس داد بم گف سوپرایز
فهمیدم همه اینا ی نقشه بوده
لباشو محکم بوسیدم
و رفتم لباسو پوشیدم
ی حلقه داد بهم و گف با من ازدواج میکنی
گریم گرفت محکم بغلش کردم و گفتم آره
بعدش رفتیم کنار دریا هو نشستیم
رفتیم غذا خوردیم
فلش بک به دو هفته بعد
امروز روز عروسیمون بود
ی لباس خیلی قشنگ
و تاج و گل وای خیلی قشنگ بود
چه قشنگ شده بودم من
نامجون با ی ماشین خیلی قشنگ اومد دنبالم
واییییی
نامجونو
رفتیم بعد که
عروسی تموم شد رفتیم خونه
وای خیلی بزرگ بود
با نامجون کلی خش گذروندیم
اون بهم کلی دنس یاد داد
و کمکم کرد منم ی کیپاپر معروف شم
بازیگری هم میکردم
و کتاب هم مینوشتم
همین طور گذشت
پارت:۵
یکی درو زد اشکامو پاک کردم
ی لیوان آب خوردم سر و وعضم رو درس کردم
درو باز کردم دیدم جیمینه
اومد کنارم نشست و گفت ا/ت ی چیز رو میگم امیدوارم ناراحت نشی
دستامو گرفت و گفت
من متوجه شدم که نامجون داره به تو خیانت میکنه
با بغض گفتم میدونم و بعدش هم زدم زیر گریه
بعد که یکم اروم شدم گفت میدونم کجا قرار داره میبرمت اون جا
برا شب آماده شو
و رفت
ی دوش بیس مینی گرفتم
موهامو خشک کردم و حالت دادم
لباسامو پوشیدم و ی میکاپ ساده زدم
یکم کتاب خوندم و رفتم پیش جیمین
رفتیم جایی که قرار داش
کنار دریا بود
ی خونه چوبی وسط دریا بود
که ی پل چوبی ساخته بودن
خیلی قشنگ بود
رفتم تو رفتم تو خونه زدم زیر گریه
+نامجون چرا..چرا آخه
یهو کلی کاغذ رنگی شکل قلب ریخت رو سرم
ی میز اون جا بود با کلی خوراکی روش
ی لباس داد بم گف سوپرایز
فهمیدم همه اینا ی نقشه بوده
لباشو محکم بوسیدم
و رفتم لباسو پوشیدم
ی حلقه داد بهم و گف با من ازدواج میکنی
گریم گرفت محکم بغلش کردم و گفتم آره
بعدش رفتیم کنار دریا هو نشستیم
رفتیم غذا خوردیم
فلش بک به دو هفته بعد
امروز روز عروسیمون بود
ی لباس خیلی قشنگ
و تاج و گل وای خیلی قشنگ بود
چه قشنگ شده بودم من
نامجون با ی ماشین خیلی قشنگ اومد دنبالم
واییییی
نامجونو
رفتیم بعد که
عروسی تموم شد رفتیم خونه
وای خیلی بزرگ بود
با نامجون کلی خش گذروندیم
اون بهم کلی دنس یاد داد
و کمکم کرد منم ی کیپاپر معروف شم
بازیگری هم میکردم
و کتاب هم مینوشتم
همین طور گذشت
۳.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.