پارت ۷ شتو و ا/ت
رفتید توی خونه کاراتو کردی و میخواستی نقاشی بکشی هندزفری تون رو گذاشتید و یه اهنگ آرامش بخش گذاشتید در رو هم بستی داشتی فکر میکردی چی بکشی که به فکرت زد شتو رو بکشی ولی نیاز به عکس داشتید پس رفتید پیش میتسوکی که ازش بپرسی که عکسی از شتو داره یا نه ولی یه دلیل میخواستی تا عکس رو ازش بگیری نمیتونستی بگی مامان من شتو رو دوست دارم و میخوام بکشمش پس رفتی و گفتی :(مامان ام تو عکس شتو رو داری آخه میخوام تو داستانی که دارم مینویسم از قیافش الهام بگیرم و بکشم عکسی که میخوام رو ؟)
میتسوکی :(خب چرا از داداشت نمیکشی ؟)
ا/ت :(خب از اون زیاد کشیدم {داره دروغ میگه 😂})
میتسوکی :(اممم خب بزار ببینم اها بیا البته این برای کوچیکیشه اشکال نداره ؟)
ا/ت:(نه اشکال نداره ) گوشی رو از مامانت گرفتی و فرستادید برای خودت و شروع کردی به کشیدن
《عکسی که داری میکشی وقتیه که داشتید با هم بازی میکردید و هردو تو عکس بودید 》
بیشتر نقاشی رو کشیدی و باید فردا بقیش رو میکشیدی و رنگش میکردی و بعدشو دیگه اسپویل نمیکنم 😂
دیگه خوابت گرفته بود خوابیدی و فردا رفتی مدرسه توی کلاس داشتی چهره ی نیم روخش رو طراحی میکردی ولی بدون اینکه بفهمه و زنگ ها ی بعدشم رنگش کردی و بالاخره میخواستی به طور ناشناس بهش کارتو بدی زنگ نهار که شد وقتی از کلاس رفت بیرون نقاشی رو تو یه پاکت گذاشتی و گذاشتی تو کیف شتو زنگ نهار رو ایندفعه با دخترا بودی طرحی که دیشب زده بودی رو برده بودی با خودت به بچه ها نشون دادی اونا هم یسری ایراد ازش گرفتن و این باعث بهتر شدن نقاشی شد و ازشون پرسیدی که چطوری بهش اینو بدم :
ا/ت :(ب نظرتون چطوری به دستش برسونم ؟)
یائوروزو مومو :(خب بده به باکوگو تا بهش بده )
ا/ت:(نه آخه اون طوری شو میکنه و دوباره روم غیرتی میشه )
جارو:(قایمکی تو وسایلش بزار )
ا/ت :(نه امروز این کارو کردم این طوری مطمعن میشه خودمم )
اشیدو :(خب مطمعن بشه تو که میخواهی بهش اعتراف کنی بالاخره ) با این حرف اشیدو هم خجالت کشیدی هم تو فکر رفتی
ا/ت :(خب اگه منو نپذیره چی اون همیشه با من سرده و شاید میخواد بگه ازم خوشش نمیاد )
جیرو :(خب اگر این طوری بود فقط به تو لبخند نمیزد یا بهت پیشنهاد نمیداد زنگ ها باهم باشید )
ا/ت:( هعی نمیدونم حالا بزار ببینم چی میشه ....)
زنگ خورد و رفتید سر کلاس امروز تمرین نداشتید ولی به جاش درس داشتید شتو که خواست کتابشو در بیاره نامه رو دید نیخواست زیر میز بازش کنه ولی ایزاوا فهمید و نامه رو گرفت وقتی بازش کرد به تو شک کرد چون میدونست نقاشی خوبه تو هم سرتو انداختی پایین و داشتی الکی مینوشتی شتو هنوز داخلش رو ندیده بود ایزاوا گفت اخر زنگ به شتو میده نقاشی رو بالاخره زنگ تموم شد و شتو نقاشی رو دید ولی اولش نفهمید که شما اینو کشیدید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب بچه ها همین الان که شما دارید اینو میخونید من دارم اون یکی رم آپلود میکنم منتظر باشید کیوتاااا ☆~☆
میتسوکی :(خب چرا از داداشت نمیکشی ؟)
ا/ت :(خب از اون زیاد کشیدم {داره دروغ میگه 😂})
میتسوکی :(اممم خب بزار ببینم اها بیا البته این برای کوچیکیشه اشکال نداره ؟)
ا/ت:(نه اشکال نداره ) گوشی رو از مامانت گرفتی و فرستادید برای خودت و شروع کردی به کشیدن
《عکسی که داری میکشی وقتیه که داشتید با هم بازی میکردید و هردو تو عکس بودید 》
بیشتر نقاشی رو کشیدی و باید فردا بقیش رو میکشیدی و رنگش میکردی و بعدشو دیگه اسپویل نمیکنم 😂
دیگه خوابت گرفته بود خوابیدی و فردا رفتی مدرسه توی کلاس داشتی چهره ی نیم روخش رو طراحی میکردی ولی بدون اینکه بفهمه و زنگ ها ی بعدشم رنگش کردی و بالاخره میخواستی به طور ناشناس بهش کارتو بدی زنگ نهار که شد وقتی از کلاس رفت بیرون نقاشی رو تو یه پاکت گذاشتی و گذاشتی تو کیف شتو زنگ نهار رو ایندفعه با دخترا بودی طرحی که دیشب زده بودی رو برده بودی با خودت به بچه ها نشون دادی اونا هم یسری ایراد ازش گرفتن و این باعث بهتر شدن نقاشی شد و ازشون پرسیدی که چطوری بهش اینو بدم :
ا/ت :(ب نظرتون چطوری به دستش برسونم ؟)
یائوروزو مومو :(خب بده به باکوگو تا بهش بده )
ا/ت:(نه آخه اون طوری شو میکنه و دوباره روم غیرتی میشه )
جارو:(قایمکی تو وسایلش بزار )
ا/ت :(نه امروز این کارو کردم این طوری مطمعن میشه خودمم )
اشیدو :(خب مطمعن بشه تو که میخواهی بهش اعتراف کنی بالاخره ) با این حرف اشیدو هم خجالت کشیدی هم تو فکر رفتی
ا/ت :(خب اگه منو نپذیره چی اون همیشه با من سرده و شاید میخواد بگه ازم خوشش نمیاد )
جیرو :(خب اگر این طوری بود فقط به تو لبخند نمیزد یا بهت پیشنهاد نمیداد زنگ ها باهم باشید )
ا/ت:( هعی نمیدونم حالا بزار ببینم چی میشه ....)
زنگ خورد و رفتید سر کلاس امروز تمرین نداشتید ولی به جاش درس داشتید شتو که خواست کتابشو در بیاره نامه رو دید نیخواست زیر میز بازش کنه ولی ایزاوا فهمید و نامه رو گرفت وقتی بازش کرد به تو شک کرد چون میدونست نقاشی خوبه تو هم سرتو انداختی پایین و داشتی الکی مینوشتی شتو هنوز داخلش رو ندیده بود ایزاوا گفت اخر زنگ به شتو میده نقاشی رو بالاخره زنگ تموم شد و شتو نقاشی رو دید ولی اولش نفهمید که شما اینو کشیدید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب بچه ها همین الان که شما دارید اینو میخونید من دارم اون یکی رم آپلود میکنم منتظر باشید کیوتاااا ☆~☆
۷.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.