چن پارتی کوک پارت: 14
دختر خاله کوک رائون کسی که فقط من میدونستم چه عوضیع حتی از منم عوضی تره ولی یجوری نقش بازی میکنه که همه فک میکنن فرشتس ولی دراصل شیطانه
وقتی منو دید خشکش زد انتظار نداش که منو اینجا ببینه البته اونم با هانول واسه جداییه ما خیلی تلاش کرد موفقم شد
هانا: عه رائون خیلی وقته همو ندیدیم(پوزخند)
ولی همینطور خشکش زده بود و حتی پلکم نمیزد
هانا: تعجب کردی نه(پوزخند) واسه همین خشکت زده
به خودش اومد و با همون تعجبی که از چهره داغون شده اش معلوم بود گف
رائون: تو ای اینجا چیکار میکنی
هانا:نمیتونم خونه دوس پسرم بمونم(پوزخند)
بعد اینکه اینو شنید چشاش چهارتا شد
رائون: چیییی
هانا: هیچی مهم نیس
رفتم و کنار خدمتکاری که پیش رائون وایساده بود وایسادمو سینی تو دستمو بش دادم
رائون:شما اشتی کردین
هانا: بنظرت زیادی فضولی نمیکنی
رائون: جونگ کوک کجاس
هانا: تو اتاقش خوابه
تا اومد از پله ها بره بالا سمت اتاق کوک گفتم
هانا: نرو پیشش خوابه
رائون: پسر خالم حتما با دیدنم کلی ذوق میکنه(پوزخند)
رائون رف تا خواستم دنبالش برم با صدای در وورودی وایسادمو ی نگا به کسایی که از در وارد شدن کردم با دیدن کسایی که وارد خونه شدن جلو چشامو گرف درو بستن چشمشون به من خورد
ی خنده حرصی سر دادمو راهمو به سمتشون کج کردم
فک میکردن الان بغلشون میکنم اما با ی دستم یقه جیمینو گرفتم و با دست دیگم یقه هیونجینو گرفتم و چسبوندمشون به در
هانا: شما عوضیا منو به کوک لو دادین
هیونجین: هانی ببین ما....
نزاشتم ادامه بده و بین دندون های بهم قفل شدم گفتم
هانا: ارع. یا. نه
جیمین:اره. بزار توضیح بدیم برات
هیونجین: بزار اول بغلت کنم دلم برات تنگ شدع
یقه لباسشونو ول کردم تا یقشونو ول کردم جفتشون زود بغلم کردن
هانا: له شدممم
ولی اهمیتی به حرفم ندادن و محکم تر بغلم کردن
جیمین: دلمون برات تنگ شده بود
هانا: واسه همین لوم دادین
*
داخل سالن نشسته بودیمو جیمین و هیونجین داشتن دلیل کارشونو توضیح میدادن
جیمین: دراصل کوک حرفایی که تو شنیدی رو اصلا نگفته
هانا: هه شوخی میکنی صدای خودش بود
هیونجین:صداشو مونتاژ کرده بود
هانا:مدرک دارین
جیمین: هنوز نه ولی جونگ کوک از بچگی با ما دوسته و خوب میشناسینش مطمئنم که هیچوقت همچین کاری نمیکنه
هانا: هروقت مدرک پیدا کردین اونوقت بگین بدون مدرک عمرا باور کنم
تا اومد حرف بزنه صدای نحس رائون باز بلند شد
رائون: چرا نگفتی مریض شده، پس چرا دکتر خبر نکردی
هانا: اجازه ندادی که بگم بعدم من خودم دکترم مواظبش هستم
رائون: دکتری؟(😳)
هانا: ارع مث تو الاف نیستم
رائون: کی گفته من الافم
هانا: شغل داری
رائون با حرص اومد نشست روبه روم
جیمین:رائون تو کی اومدی
رائون: تازه اومدم، ببینم اینا چطوری اشتی کردن؟
هیونجین و جیمین با تعجب نگام کردن
که بهشون فهموندم که الکی گفتم
هیونجین: اینا که بدجور همو دوس داشتن و تحمل دوریه همو نداشتن برا همین دیگه اشتی کردن
رائون: ااااا(😒)
وقتی منو دید خشکش زد انتظار نداش که منو اینجا ببینه البته اونم با هانول واسه جداییه ما خیلی تلاش کرد موفقم شد
هانا: عه رائون خیلی وقته همو ندیدیم(پوزخند)
ولی همینطور خشکش زده بود و حتی پلکم نمیزد
هانا: تعجب کردی نه(پوزخند) واسه همین خشکت زده
به خودش اومد و با همون تعجبی که از چهره داغون شده اش معلوم بود گف
رائون: تو ای اینجا چیکار میکنی
هانا:نمیتونم خونه دوس پسرم بمونم(پوزخند)
بعد اینکه اینو شنید چشاش چهارتا شد
رائون: چیییی
هانا: هیچی مهم نیس
رفتم و کنار خدمتکاری که پیش رائون وایساده بود وایسادمو سینی تو دستمو بش دادم
رائون:شما اشتی کردین
هانا: بنظرت زیادی فضولی نمیکنی
رائون: جونگ کوک کجاس
هانا: تو اتاقش خوابه
تا اومد از پله ها بره بالا سمت اتاق کوک گفتم
هانا: نرو پیشش خوابه
رائون: پسر خالم حتما با دیدنم کلی ذوق میکنه(پوزخند)
رائون رف تا خواستم دنبالش برم با صدای در وورودی وایسادمو ی نگا به کسایی که از در وارد شدن کردم با دیدن کسایی که وارد خونه شدن جلو چشامو گرف درو بستن چشمشون به من خورد
ی خنده حرصی سر دادمو راهمو به سمتشون کج کردم
فک میکردن الان بغلشون میکنم اما با ی دستم یقه جیمینو گرفتم و با دست دیگم یقه هیونجینو گرفتم و چسبوندمشون به در
هانا: شما عوضیا منو به کوک لو دادین
هیونجین: هانی ببین ما....
نزاشتم ادامه بده و بین دندون های بهم قفل شدم گفتم
هانا: ارع. یا. نه
جیمین:اره. بزار توضیح بدیم برات
هیونجین: بزار اول بغلت کنم دلم برات تنگ شدع
یقه لباسشونو ول کردم تا یقشونو ول کردم جفتشون زود بغلم کردن
هانا: له شدممم
ولی اهمیتی به حرفم ندادن و محکم تر بغلم کردن
جیمین: دلمون برات تنگ شده بود
هانا: واسه همین لوم دادین
*
داخل سالن نشسته بودیمو جیمین و هیونجین داشتن دلیل کارشونو توضیح میدادن
جیمین: دراصل کوک حرفایی که تو شنیدی رو اصلا نگفته
هانا: هه شوخی میکنی صدای خودش بود
هیونجین:صداشو مونتاژ کرده بود
هانا:مدرک دارین
جیمین: هنوز نه ولی جونگ کوک از بچگی با ما دوسته و خوب میشناسینش مطمئنم که هیچوقت همچین کاری نمیکنه
هانا: هروقت مدرک پیدا کردین اونوقت بگین بدون مدرک عمرا باور کنم
تا اومد حرف بزنه صدای نحس رائون باز بلند شد
رائون: چرا نگفتی مریض شده، پس چرا دکتر خبر نکردی
هانا: اجازه ندادی که بگم بعدم من خودم دکترم مواظبش هستم
رائون: دکتری؟(😳)
هانا: ارع مث تو الاف نیستم
رائون: کی گفته من الافم
هانا: شغل داری
رائون با حرص اومد نشست روبه روم
جیمین:رائون تو کی اومدی
رائون: تازه اومدم، ببینم اینا چطوری اشتی کردن؟
هیونجین و جیمین با تعجب نگام کردن
که بهشون فهموندم که الکی گفتم
هیونجین: اینا که بدجور همو دوس داشتن و تحمل دوریه همو نداشتن برا همین دیگه اشتی کردن
رائون: ااااا(😒)
۷.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.