ماه و ریون پارت ۱۳ 🌙♡
( خب دوستان یه توضیحی بدم :
ببینید تمام اتفاقاتی که تو پارت ۱ تا اینجا افتاد خواب بوده که ریون دیده و الان ریون تو واقعیت ۱۴ سالشه و آرمیه و تو ايران زندگی میکنه و الان ریون با مامانش ۳ تا برادرش و ناپدریش زندگی میکنه ناپدری ریون ، ریون رو مثل دختر خودش میدونه و ریون رو خیلی دوست داره . )
.
.
.
از زبان راوی :
ریون وحشت زده از خواب پرید و به دورش نگاه کرد مطمئن شد خواب دیده از رو تختش پاشد و به سمت آشپز خونه رف تا آب بخوره .
ریون : آبمو خوردم و راهی اتاقم شدم بعدم رفتم رو تخت و از پنجره به ماه زل زدم هنوز شب بود .....
راستش من دختر عجیبی ام همه بهم اینو میگن من بعد طلاق مامان بابام تغییر کردم شدم دختری که همش سیاه میپوشه جوری که کل خانوادم میگن چرا سیاه میپوشی !؟
من یه دختر خیال پردازم هر شب قبل خواب خیال پردازی میکنم اگه تو فضایه مجازی رو چک کرده باشید میگن اونایی که شبا قبل خواب خیال پردازی میکنن افسرده هستن ولی من اینو به خانوادم نگفتم البته جایه سوال نیس چرا افسرده ام میخوایید بدونید چرا ؟؟؟
خب بزارید داستان زندگیمو براتون تعریف کنم .....
خب من یه دختر ۳ ساله بودم که یه شب جلویه چشمام دعوایه مامان بابامو تماشا کردم وقتی پدرم سر مامانم داد میزد وقتی مامانم اشک میریخت تمامش از جلو چشمام رد میشد ....
من اونموقع فقط ۳ سالم بود که بابام منو از مامانم جدا کرد و من تا ۸ سالگی پیش پدرم بودم ولی پیش پدرم زندگی ارومی نداشتم میخوایید بدونید چرا ؟؟
چون پدرم منو هفته ها تو خونه تنها میزاشت بدون غذا من هفته ها گرسنه میخوابیدم و گریه میکردم چون دلم میخواست پیش مامانم باشم به هر حال یه دختر ۳ ساله به مادر نیاز داره ...
ولی گاهی هم تنها نبودم با مادر بزرگ یعنی مامان بابام بودم ولی اونم بهم غذا نمیداد رسما شده بودم خدمتکار خونش من ۷ سالگی رفتم مدرسه ولی پدرم منو ۷ صبح میبرد وقتی هم میخواست بیاد دنبالم ساعت ۷ شب میومد و من تنها تو مدرسه ی تاریک بودم گاهی هم اصلا نمیومد که مامانم میومد منو از مدرسه میبرد ...
بلخره بعد سالها عذاب تونستم بیام پیش مامانم ولی فهمیدم مامانم ازدواج کرده اولش ناراحت بودم ولی بعد که با اون مرد آشنا شدم و دیدم که چقد مامانو دوست داره خوشحال شدم .
ولی تمام عذاب ها منو خیلی اذیت میکرد افسرده شده بودم جوری که میخواستم یه بار رگمو بزنم ولی بعد آشنا شدن با بی تی اس زندگیم تغییر کرد شاید باورتون نشه ولی خانواده ی من بی تی اس شدن کسایی که حتی یه بارم لز نزدیک ندیده مشون .
ادامه دارد ....
ببینید تمام اتفاقاتی که تو پارت ۱ تا اینجا افتاد خواب بوده که ریون دیده و الان ریون تو واقعیت ۱۴ سالشه و آرمیه و تو ايران زندگی میکنه و الان ریون با مامانش ۳ تا برادرش و ناپدریش زندگی میکنه ناپدری ریون ، ریون رو مثل دختر خودش میدونه و ریون رو خیلی دوست داره . )
.
.
.
از زبان راوی :
ریون وحشت زده از خواب پرید و به دورش نگاه کرد مطمئن شد خواب دیده از رو تختش پاشد و به سمت آشپز خونه رف تا آب بخوره .
ریون : آبمو خوردم و راهی اتاقم شدم بعدم رفتم رو تخت و از پنجره به ماه زل زدم هنوز شب بود .....
راستش من دختر عجیبی ام همه بهم اینو میگن من بعد طلاق مامان بابام تغییر کردم شدم دختری که همش سیاه میپوشه جوری که کل خانوادم میگن چرا سیاه میپوشی !؟
من یه دختر خیال پردازم هر شب قبل خواب خیال پردازی میکنم اگه تو فضایه مجازی رو چک کرده باشید میگن اونایی که شبا قبل خواب خیال پردازی میکنن افسرده هستن ولی من اینو به خانوادم نگفتم البته جایه سوال نیس چرا افسرده ام میخوایید بدونید چرا ؟؟؟
خب بزارید داستان زندگیمو براتون تعریف کنم .....
خب من یه دختر ۳ ساله بودم که یه شب جلویه چشمام دعوایه مامان بابامو تماشا کردم وقتی پدرم سر مامانم داد میزد وقتی مامانم اشک میریخت تمامش از جلو چشمام رد میشد ....
من اونموقع فقط ۳ سالم بود که بابام منو از مامانم جدا کرد و من تا ۸ سالگی پیش پدرم بودم ولی پیش پدرم زندگی ارومی نداشتم میخوایید بدونید چرا ؟؟
چون پدرم منو هفته ها تو خونه تنها میزاشت بدون غذا من هفته ها گرسنه میخوابیدم و گریه میکردم چون دلم میخواست پیش مامانم باشم به هر حال یه دختر ۳ ساله به مادر نیاز داره ...
ولی گاهی هم تنها نبودم با مادر بزرگ یعنی مامان بابام بودم ولی اونم بهم غذا نمیداد رسما شده بودم خدمتکار خونش من ۷ سالگی رفتم مدرسه ولی پدرم منو ۷ صبح میبرد وقتی هم میخواست بیاد دنبالم ساعت ۷ شب میومد و من تنها تو مدرسه ی تاریک بودم گاهی هم اصلا نمیومد که مامانم میومد منو از مدرسه میبرد ...
بلخره بعد سالها عذاب تونستم بیام پیش مامانم ولی فهمیدم مامانم ازدواج کرده اولش ناراحت بودم ولی بعد که با اون مرد آشنا شدم و دیدم که چقد مامانو دوست داره خوشحال شدم .
ولی تمام عذاب ها منو خیلی اذیت میکرد افسرده شده بودم جوری که میخواستم یه بار رگمو بزنم ولی بعد آشنا شدن با بی تی اس زندگیم تغییر کرد شاید باورتون نشه ولی خانواده ی من بی تی اس شدن کسایی که حتی یه بارم لز نزدیک ندیده مشون .
ادامه دارد ....
۷.۳k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.