هفت پسر+ دختر
هفت پسر+ دختر
پارت ۲۵
& آروم باشید حالشون خوبه فقط یه ذره خون از دست دادن ولی الان خوب هستن
جین از جاش بلند شد که باعث شد یونا به خاطر تکون بیدار شه
÷میتونیم ببینیمش
یونا چشماش رو مالید جین سر یونا رو روی شونش گذاشت
÷تو بخواب کوچولو به گوشت نباید هوا برسه
دکتر دست کش هاش رو در آورد
& بله حتما بفرمایید
همه به سرعت وارد اتاق کوک شدن و دور تختش وایسادن نامجون دست کوک رو گرفت ×هی پسر خوبی؟
کوک سرش رو تکون داد
$اره هیونگ خوبم منو دست کم گرفتین حالا شمام خوبین ؟
÷اره مام خوبیم
$هیونگ اون بچه رو بزار کنار من
÷نه لازم نکرده
$بده هیونگ دستات اذیت میشه
به اصرارای کوک جین یونا رو کنارش رو تخت گذاشت کوک با لبخند نگاش کرد
$الان میفهمم یه تغییر بزرگ نیاز به یه چیز کوچیک داره
نامجون با تعجب گفت
× یعنی چی کوک
$هیونگ نمیبینی یعنی همین کوچولو باعث کلی تغییر شده باعث شده باهم حرف بزنیم و بخندیم نگران بشیم و فیلم ببینیم یا حتی جلسه بزاریم این دختر کل زندگیمون رو تغییر داده در واقع همشو
جیمین لبخندی زد و یونگی از بی حالی رو صندلی ولو شد نامجون نگاهی به همه کرد خسته و کوفته بودن
×میرم ببینم میتونم مرخصیت رو زود بگیرم
و بعد این حرفش از اتاق خارج شد جین به کوک زل زد و دستش رو بوسید و جیمین هم مثل یونگی خوابید بعد چند دقیقه نامجون همراه ته اومد
☆بزنین بریم یه سوئیت گرفتم
×کوک رو هم بزارین رو ویلچر به زور مرخصیش رو گرفتم
یونا از تخت بلند شد و گیج و منگ پشت یونگی مثل جوجه اردک راه میرفت و این کارش باعث خندیدن ته که پشتش بود میشد همه سوار ماشین شدن و سمت سوئیتی که ته گرفته بود رفتن همه نقدر خسته بودن که رو زمین سر جاهاشون خوابشون برد و ولو شدن یونا هم بدون اینکه بدونه جاش کجاست بین جیمین و جین ولو شد و خوابش برد.....
پارت ۲۵
& آروم باشید حالشون خوبه فقط یه ذره خون از دست دادن ولی الان خوب هستن
جین از جاش بلند شد که باعث شد یونا به خاطر تکون بیدار شه
÷میتونیم ببینیمش
یونا چشماش رو مالید جین سر یونا رو روی شونش گذاشت
÷تو بخواب کوچولو به گوشت نباید هوا برسه
دکتر دست کش هاش رو در آورد
& بله حتما بفرمایید
همه به سرعت وارد اتاق کوک شدن و دور تختش وایسادن نامجون دست کوک رو گرفت ×هی پسر خوبی؟
کوک سرش رو تکون داد
$اره هیونگ خوبم منو دست کم گرفتین حالا شمام خوبین ؟
÷اره مام خوبیم
$هیونگ اون بچه رو بزار کنار من
÷نه لازم نکرده
$بده هیونگ دستات اذیت میشه
به اصرارای کوک جین یونا رو کنارش رو تخت گذاشت کوک با لبخند نگاش کرد
$الان میفهمم یه تغییر بزرگ نیاز به یه چیز کوچیک داره
نامجون با تعجب گفت
× یعنی چی کوک
$هیونگ نمیبینی یعنی همین کوچولو باعث کلی تغییر شده باعث شده باهم حرف بزنیم و بخندیم نگران بشیم و فیلم ببینیم یا حتی جلسه بزاریم این دختر کل زندگیمون رو تغییر داده در واقع همشو
جیمین لبخندی زد و یونگی از بی حالی رو صندلی ولو شد نامجون نگاهی به همه کرد خسته و کوفته بودن
×میرم ببینم میتونم مرخصیت رو زود بگیرم
و بعد این حرفش از اتاق خارج شد جین به کوک زل زد و دستش رو بوسید و جیمین هم مثل یونگی خوابید بعد چند دقیقه نامجون همراه ته اومد
☆بزنین بریم یه سوئیت گرفتم
×کوک رو هم بزارین رو ویلچر به زور مرخصیش رو گرفتم
یونا از تخت بلند شد و گیج و منگ پشت یونگی مثل جوجه اردک راه میرفت و این کارش باعث خندیدن ته که پشتش بود میشد همه سوار ماشین شدن و سمت سوئیتی که ته گرفته بود رفتن همه نقدر خسته بودن که رو زمین سر جاهاشون خوابشون برد و ولو شدن یونا هم بدون اینکه بدونه جاش کجاست بین جیمین و جین ولو شد و خوابش برد.....
۱۵.۶k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.