𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P²⁶
شوگا«فیلم تموم شده بود .....بلند شدم خواستم برم که ا.ت دستم رو گرفت...
ا.ت«میشه نری*لحن بچگونه
شوگا«چرا مگه چیشده
ا.ت«میترسم
شوگا«بچه آخه وقتی میترسی چرا نگا میکنی
ا.ت«عهههههههه اصن نخواستم برو
شوگا«باشه میمونم...کاری ندارم
ا.ت«واقعا
شوگا«اوهوم
ا.ت«یسسسسس پس بیا یدونه هم ببینیم
شوگا«این دفعه دیگه ترسناک نه
ا.ت«باشه
ا.ت«نشستیم و یه فیلم دیگه هم دیدیم....ساعت ۱۲و نیم شب بود.....شوگا قرار شد رو مبل بخوابه....منم گرفتم یر جام خوابیدم.....
........
کانگ«نقشه رو فهمیدی دیگه
؟«البته
کانگ«پس کارش رو تموم میکنی
؟«چشم
..............
؟«وارد بیمارستان شدم و رفتم طبقه سوم....اتاق رو پیدا کردم......بالش رو مبل رو برداشتم و رفتم گرفتم تو صورتش......تقلا میکرد که بالش رو بزنه کنار که یهو....
یونگی«رفته بودم پارچ رو پر کنم....وقتی رفتم تو اتاق دیدم یه نفر بالش رو گرفته و سعی داره ا.ت رو خفه کنه......پارچ رو یواش گذاشتم زمین . با میله ای که اونجا بود زدم تو سر مرده.....رفتم سراغ ا.ت.......قرمز شده بود.....
یونگی«خوبی؟چیشد؟
ا.ت«*سرفه
یونگی«براش تو لیوان آب ریختم دادم دستش.....
ا.ت«هیچی.....نشد.....خواب.....بودم.....یهو......اومد.....و....سعی....داشت.....خفم.....کنه
یونگی«باشه باشه تو بخواب
ا.ت«سرم رو گذاشتم رو بالش و سعی کردم بخوابم
یونگی«یعنی کدوم گوری به گور شده ای چنین نقشه ای کشیده.....پیداش کنم زتدش نمیزارم.....زنگزدمبه چند تا از نگهبانا تا بیان این مردک رو جمع کنن ببرن مخفی گاه تا بعدا به حسابش برسم....
P²⁶
شوگا«فیلم تموم شده بود .....بلند شدم خواستم برم که ا.ت دستم رو گرفت...
ا.ت«میشه نری*لحن بچگونه
شوگا«چرا مگه چیشده
ا.ت«میترسم
شوگا«بچه آخه وقتی میترسی چرا نگا میکنی
ا.ت«عهههههههه اصن نخواستم برو
شوگا«باشه میمونم...کاری ندارم
ا.ت«واقعا
شوگا«اوهوم
ا.ت«یسسسسس پس بیا یدونه هم ببینیم
شوگا«این دفعه دیگه ترسناک نه
ا.ت«باشه
ا.ت«نشستیم و یه فیلم دیگه هم دیدیم....ساعت ۱۲و نیم شب بود.....شوگا قرار شد رو مبل بخوابه....منم گرفتم یر جام خوابیدم.....
........
کانگ«نقشه رو فهمیدی دیگه
؟«البته
کانگ«پس کارش رو تموم میکنی
؟«چشم
..............
؟«وارد بیمارستان شدم و رفتم طبقه سوم....اتاق رو پیدا کردم......بالش رو مبل رو برداشتم و رفتم گرفتم تو صورتش......تقلا میکرد که بالش رو بزنه کنار که یهو....
یونگی«رفته بودم پارچ رو پر کنم....وقتی رفتم تو اتاق دیدم یه نفر بالش رو گرفته و سعی داره ا.ت رو خفه کنه......پارچ رو یواش گذاشتم زمین . با میله ای که اونجا بود زدم تو سر مرده.....رفتم سراغ ا.ت.......قرمز شده بود.....
یونگی«خوبی؟چیشد؟
ا.ت«*سرفه
یونگی«براش تو لیوان آب ریختم دادم دستش.....
ا.ت«هیچی.....نشد.....خواب.....بودم.....یهو......اومد.....و....سعی....داشت.....خفم.....کنه
یونگی«باشه باشه تو بخواب
ا.ت«سرم رو گذاشتم رو بالش و سعی کردم بخوابم
یونگی«یعنی کدوم گوری به گور شده ای چنین نقشه ای کشیده.....پیداش کنم زتدش نمیزارم.....زنگزدمبه چند تا از نگهبانا تا بیان این مردک رو جمع کنن ببرن مخفی گاه تا بعدا به حسابش برسم....
۲۴.۳k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.