فیک قاتل روانی
فیک قاتل روانی
پارت ۲
اون همیشه حواسش بهم بود...گفتم:میخوام برم خونه...گفت:الان
میریم خونه..گفتم:نه..خواهش میکنم جیمین...من میخوام برم
خونه یه خودم ترسناک نگاهم کرد ترسیدم گفت:سوار
شو....گفتم:جیمین...گفت:میگم سوار شو گفتم:جیمین...گفت:ا/
ت....دلم نمیخواد بهت آسیب بزنم مخصوصا تویه این جمع رفتم
سوار شدم اونم سوار شد جیمین مشتری داره بهش زنگ میزنن و
بابته هر قتل کلی پول میدن و میگن فلانی رو بکش...***بازم مثله
همیشه تنها بودم اونم رفته بود پیه کاراش...قتل...رفتم جلویه
آیینه و دستی رویه شکمم کشیدم و گفتم:کیک شکلاتی با موز
هوس کردم اما من که حق ندارم از خونه خارج بشم جیمینم که
حتما سرش شلوغه(جلویه یکی از مشتریام بودم سرم پایین بود و
به زمین نگاه میکرد گفت:این عکسشه و اینم آدرسش...لطفا زودتر
خلاصش کن گفتم:واسه چی؟..گفت:رقیبه شرکتمه و من میخوام
نابود بشه...گفتم:اوکی...پول...دوتا ساک گذاشت جلوم نشستم و
بازشون کردم آره..اصله...بستمشون و گفتم:همین الان میکشمش
گفت:ممنونم...بدونه جواب رفتم پولا زو گذاشتم تویه ماشین و
حرکت کردم(مدتی بعد)داشتم یارو رو شکنجه میدادم که گوشیم
زنگ خورد دستایه خونیم رو با یه تیکه پارچه پاک کردم و گوشیم
رو دراوارد زندگیم زنگ زده...جواب دادم و
گفتم:الو..گفت:الو...وسطه..چیز..که زنگ نزدم؟! گفتم:شاید...بگو چی
شده؟..گفت:چیزه..مهمی نیست فقط هوس کرده بودم...دیگه قطع
میکنم گفتم:بگو چی هوس کردی...گفت:کیک شکلاتی و موز...میشه
یکم خوراکی هم بگیری...گفتم:تویه کابینت رو پر کردم از اونجا یه
چی بردار بخورد یهو یارو دار زد و گفت کمک پوفی کشیدم و
اسلحم رو دراواردم و گرفتم سمتش گفتم:برات اونا رو هم میگیر
اونا رو هم میگیرم
شلیک کردم تو مغزش ا/ت ساکت شد
گفتم:فهمیدی؟!..گفت:آ..آره..ممنون گفتم:چیزه دیگه
پارت ۲
اون همیشه حواسش بهم بود...گفتم:میخوام برم خونه...گفت:الان
میریم خونه..گفتم:نه..خواهش میکنم جیمین...من میخوام برم
خونه یه خودم ترسناک نگاهم کرد ترسیدم گفت:سوار
شو....گفتم:جیمین...گفت:میگم سوار شو گفتم:جیمین...گفت:ا/
ت....دلم نمیخواد بهت آسیب بزنم مخصوصا تویه این جمع رفتم
سوار شدم اونم سوار شد جیمین مشتری داره بهش زنگ میزنن و
بابته هر قتل کلی پول میدن و میگن فلانی رو بکش...***بازم مثله
همیشه تنها بودم اونم رفته بود پیه کاراش...قتل...رفتم جلویه
آیینه و دستی رویه شکمم کشیدم و گفتم:کیک شکلاتی با موز
هوس کردم اما من که حق ندارم از خونه خارج بشم جیمینم که
حتما سرش شلوغه(جلویه یکی از مشتریام بودم سرم پایین بود و
به زمین نگاه میکرد گفت:این عکسشه و اینم آدرسش...لطفا زودتر
خلاصش کن گفتم:واسه چی؟..گفت:رقیبه شرکتمه و من میخوام
نابود بشه...گفتم:اوکی...پول...دوتا ساک گذاشت جلوم نشستم و
بازشون کردم آره..اصله...بستمشون و گفتم:همین الان میکشمش
گفت:ممنونم...بدونه جواب رفتم پولا زو گذاشتم تویه ماشین و
حرکت کردم(مدتی بعد)داشتم یارو رو شکنجه میدادم که گوشیم
زنگ خورد دستایه خونیم رو با یه تیکه پارچه پاک کردم و گوشیم
رو دراوارد زندگیم زنگ زده...جواب دادم و
گفتم:الو..گفت:الو...وسطه..چیز..که زنگ نزدم؟! گفتم:شاید...بگو چی
شده؟..گفت:چیزه..مهمی نیست فقط هوس کرده بودم...دیگه قطع
میکنم گفتم:بگو چی هوس کردی...گفت:کیک شکلاتی و موز...میشه
یکم خوراکی هم بگیری...گفتم:تویه کابینت رو پر کردم از اونجا یه
چی بردار بخورد یهو یارو دار زد و گفت کمک پوفی کشیدم و
اسلحم رو دراواردم و گرفتم سمتش گفتم:برات اونا رو هم میگیر
اونا رو هم میگیرم
شلیک کردم تو مغزش ا/ت ساکت شد
گفتم:فهمیدی؟!..گفت:آ..آره..ممنون گفتم:چیزه دیگه
۴.۶k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.