ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم
پس ازین پیش من از جور مکن یاد
که من تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که از عشق منت حاصل چیست؟
حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم
کردم اندیشهی خود مصلحت آنست
که من بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم
آهنین است دلت ورنه ببخشی بر من
چون ببینی که ز غم در قفس فولادم
از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم
که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم
مکن ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو
اوحدیوار به خورشید رسد فریادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم
پس ازین پیش من از جور مکن یاد
که من تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که از عشق منت حاصل چیست؟
حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم
کردم اندیشهی خود مصلحت آنست
که من بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم
آهنین است دلت ورنه ببخشی بر من
چون ببینی که ز غم در قفس فولادم
از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم
که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم
مکن ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو
اوحدیوار به خورشید رسد فریادم
۱.۱k
۲۴ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.