..شراب اغشته به خون..
..شراب اغشته به خون..
پارت دوم:
رفتیم بیرون رفتیم پاساژ و هزار جایه دیگه تو کافه که رفتیم تا نشستم دیدم ساعت نزدیکه ۵ بود سری از یوری خداحافضی کردم و به سمت خونه رفتم تو راه هی به این که مامانم چیکارم داره فک کردم ولی هیچی به ذهنم نرسید رسیدم خونه یه ارایش سبک کردم و یه لباس تقربا ساده پوشیدم یه شلوار کارگو و یه تیشرت و چندتا اکسسوری رفتم سمت خونه مامانم پول تاکسیرو حساب کردم و به سمت در خونه رفتم و زنگ زدم سری درو باز کردم رفتم داخل خونه و به همه سلام کردم نه نه عموم اینا هم بودن و پسر عموی رو مخمم بوددد نههههه اون اینجا چیکار میکنه مامانم با اشاره گف برم پیشش و رفتم پیشش نشستم و به حرفاشون گوش دادم
(م.کوک یعنی مادر کوک پ.ات و پ.کوک یعنی پدر کوک یا پدر ات )
م.ات خب دیگه الان که عروس خانوم هم اومد یبار دیگه برنامرو بگین
م.کوک خب بگید
پ.کوک خب عروس خانوم و اقا داماد یبار دیگه میخوام بگم ما یه شرطی گذاشتیم شما قراره ازدواج کنید چون پدر بزرگ خواسته ماهم نمیتونیم به پدر بزرگ نه بگیم
دهنمو وا کردم و با اعصبانیت گفتم ازدواج باید هر دو طرف راضی باشن نه خانوادهاشون تصمیم بگیرن و بچها قربانی این تصمیم بشن که مامانمو جلو دهنمو گرف و گف دیگه ازین حرفا گذشته همین فردا قراره ازدواج کنید
چرا کوک هیچی نمیگه و فقط به گوشیش زل زده اصلا باورم نمیشه دستی دستی مامان بابام دارن ارزو های منو چال میکنن واقعا دارم از پدر بزرگ متنفر میشم من این ازدواجو نمیخوام باید به کی بگم ارزوهام دارن تبدیل به خاکستر میشن که بعد از چند دقیقه سکوت بلاخره کوک دهن وا کرد و گف ....
پایان این پارت
پارت دوم:
رفتیم بیرون رفتیم پاساژ و هزار جایه دیگه تو کافه که رفتیم تا نشستم دیدم ساعت نزدیکه ۵ بود سری از یوری خداحافضی کردم و به سمت خونه رفتم تو راه هی به این که مامانم چیکارم داره فک کردم ولی هیچی به ذهنم نرسید رسیدم خونه یه ارایش سبک کردم و یه لباس تقربا ساده پوشیدم یه شلوار کارگو و یه تیشرت و چندتا اکسسوری رفتم سمت خونه مامانم پول تاکسیرو حساب کردم و به سمت در خونه رفتم و زنگ زدم سری درو باز کردم رفتم داخل خونه و به همه سلام کردم نه نه عموم اینا هم بودن و پسر عموی رو مخمم بوددد نههههه اون اینجا چیکار میکنه مامانم با اشاره گف برم پیشش و رفتم پیشش نشستم و به حرفاشون گوش دادم
(م.کوک یعنی مادر کوک پ.ات و پ.کوک یعنی پدر کوک یا پدر ات )
م.ات خب دیگه الان که عروس خانوم هم اومد یبار دیگه برنامرو بگین
م.کوک خب بگید
پ.کوک خب عروس خانوم و اقا داماد یبار دیگه میخوام بگم ما یه شرطی گذاشتیم شما قراره ازدواج کنید چون پدر بزرگ خواسته ماهم نمیتونیم به پدر بزرگ نه بگیم
دهنمو وا کردم و با اعصبانیت گفتم ازدواج باید هر دو طرف راضی باشن نه خانوادهاشون تصمیم بگیرن و بچها قربانی این تصمیم بشن که مامانمو جلو دهنمو گرف و گف دیگه ازین حرفا گذشته همین فردا قراره ازدواج کنید
چرا کوک هیچی نمیگه و فقط به گوشیش زل زده اصلا باورم نمیشه دستی دستی مامان بابام دارن ارزو های منو چال میکنن واقعا دارم از پدر بزرگ متنفر میشم من این ازدواجو نمیخوام باید به کی بگم ارزوهام دارن تبدیل به خاکستر میشن که بعد از چند دقیقه سکوت بلاخره کوک دهن وا کرد و گف ....
پایان این پارت
۲.۸k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.