عمارت سیاه (پارت ۱۵)
ا/ت
دستم و گرفت و باهم رفتیم سمت پایین یه میز بزرگ کنار پذیرایی بود چند نفر نشسته بودند
ماهم رفتیم سمت اونا
تهیونگ : سلام صبح بخیر
ا/ت : سلام
تهیونگ
با ا/ت نشستیم حالا فهمیدم اون ماشینا واسه عمه و دختر عمه هام بود خیلی خوشم میاد از اینا
بعد از اینکه صبحانه تموم شد از رو میز بلند شدیم که عمه ام و دختر عمه هام آمدن سمتمون
دو تا دختر عمه دارم جسیکا و امیلی از هردوسون بدم میاد هوفف
جسیکا بهم تنه زد رفت اونطرف
عمه کیم : اوه تهیونگ پسرم این دختر لاغر مردنی نامزدته (پوزخند)
تهیونگ
با حرس گفتم
تهیونگ: ببخشید عمه جان ولی به شما مربوط نیست
عمه کیم : اوه عزیزم چیز بدی نگفتم خب بهتره ما بریم یکم باهم حرفای زنونه بزنیم
تهیونگ
رفت سمت ا/ت و دستش و از دستم و جدا کرد دستش و گرفت و با خودش برد سمت اتاق
منم چیزی نگفتم و رفتم پیش پدرم
ا/ت
متعجب به اون سه نفر نگاه میکردم که یکی از اون دخترا یه سیلی محکم بهم زد که صورتم برگشت دستم و گذاشتم رو صورتم
امیلی: اهای دختره پرو کی گفته خودتو جا کنی تو این خانواده اینجا جایی واسه تو نیست عوضی
ا/ت : چی می..
که حرفمو همون زنه قطع کرد
عمه کیم : بهتره خودتو زیاد به تهیونگ نچسبونی و گرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی دختر جون تهیونگ اصلا تو رو دوست نداره پس دست و پا نزن
ا/ت : ببخشید این...
دوباره حرفمو قطع کرد
عمه کیم : دخترا حسابش و برسین بعدشم بفرستینش اشپزخونه باید این سگ کار کنه فهمیدید
جسیکا و امیلی : بله مامان (با ناز و عشوه)
ا/ت
گیج شده بودم یعنی چی اینا میخواستن باهام چیکار کنن
....
دستم و گرفت و باهم رفتیم سمت پایین یه میز بزرگ کنار پذیرایی بود چند نفر نشسته بودند
ماهم رفتیم سمت اونا
تهیونگ : سلام صبح بخیر
ا/ت : سلام
تهیونگ
با ا/ت نشستیم حالا فهمیدم اون ماشینا واسه عمه و دختر عمه هام بود خیلی خوشم میاد از اینا
بعد از اینکه صبحانه تموم شد از رو میز بلند شدیم که عمه ام و دختر عمه هام آمدن سمتمون
دو تا دختر عمه دارم جسیکا و امیلی از هردوسون بدم میاد هوفف
جسیکا بهم تنه زد رفت اونطرف
عمه کیم : اوه تهیونگ پسرم این دختر لاغر مردنی نامزدته (پوزخند)
تهیونگ
با حرس گفتم
تهیونگ: ببخشید عمه جان ولی به شما مربوط نیست
عمه کیم : اوه عزیزم چیز بدی نگفتم خب بهتره ما بریم یکم باهم حرفای زنونه بزنیم
تهیونگ
رفت سمت ا/ت و دستش و از دستم و جدا کرد دستش و گرفت و با خودش برد سمت اتاق
منم چیزی نگفتم و رفتم پیش پدرم
ا/ت
متعجب به اون سه نفر نگاه میکردم که یکی از اون دخترا یه سیلی محکم بهم زد که صورتم برگشت دستم و گذاشتم رو صورتم
امیلی: اهای دختره پرو کی گفته خودتو جا کنی تو این خانواده اینجا جایی واسه تو نیست عوضی
ا/ت : چی می..
که حرفمو همون زنه قطع کرد
عمه کیم : بهتره خودتو زیاد به تهیونگ نچسبونی و گرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی دختر جون تهیونگ اصلا تو رو دوست نداره پس دست و پا نزن
ا/ت : ببخشید این...
دوباره حرفمو قطع کرد
عمه کیم : دخترا حسابش و برسین بعدشم بفرستینش اشپزخونه باید این سگ کار کنه فهمیدید
جسیکا و امیلی : بله مامان (با ناز و عشوه)
ا/ت
گیج شده بودم یعنی چی اینا میخواستن باهام چیکار کنن
....
۱۳.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.