فیک:ساسنگ فن من پارت۱۰۹
زبونم رو روی لبم کشیدم و زمزمه کردم:
-گفتم حتما دعوتش میکنم. . . فرداشب. . .
قاشقش رو دوباره داخل برنج فرو برد و گفت:
-درسته. . .
نفس حبس شده ام رو بیرون دادم و بعد سعی کردم تا جلوی خودم رو
برای پرت نکردن ظروف اطرافم به سمت اون مرد دیکتاتور, بگیرم.
با حس پاهایی که زیر میز به دور پاهام قفل شد, با تعجب به جلو نگاه کردم
و با دیدن جونگ کوک که در حال بازی با غذاش بود, نفس هام منقطع
شدن.
پاهاش به نرمی درحال نوازش ساق پاهای من بودن و این باعث میشد تا
بخوام رنگین کمون بالا بیارم.
این پسربچه کی وقت کرده بود تا این حد کارهاش رو پر از دل ضعفه پیش
ببره؟
-غذاتو دوست نداری؟
با صدای خانم جئون, به خودم اومدم و قاشقشم رو دوباره داخل برنج سرخ
شده فرو بردم.
-نه .. خیلی دوستش دارم. . . ممنونم
لبخندی زد و اشاره ای به ظرف نیمه پرم کرد.
لبخند شکسته ای تحویلش دادم و به سرعت لیوان آبم رو سر کشیدم.
با برخورد انگشت های جونگ کوک به مچ پام, سرجام بالا پریدم که باعث
شد تا زانوهام به میز برخورد کنن.
-چته؟
با وحشت به آقای جئون که سوال پرسیده بود, نگاه کردم و لب زدم:
-ببخشید. . . یه لحظه سردم شد
مرد سری به نشانه ی تاسف تکون داد و دوباره مشغول خوردن شد
سعی کردم پاهام رو از شر اون پسربچه ی شیطان صفت که به خوبی به
نقاط ضعف من واقف بود, خارج کنم اما هیچ کاری جز تقالی بیهوده از
دستم برنیومد.
با برخورد پاهام به پایه ی میز, آقای جئون اینبار غرید:
-اون پایین چخبره؟
با بردن سرش به سمت پایین میز, قلبم از حرکت ایستاد و هر آن منتظر
برخورد ظرف چینی با سرم موندم اما با عکس العمل سریع جونگ کوک و
کشیدن پاهاش به سمت عقب, خطر از دم گوشم رد شد.
-آروم بتمرگ سرجات و شامتو بخور
با اضطراب بله ای زیر لب گفتم و درحالیکه پاهام رو تا اخرین حد ممکن به
عقب میبردم, مشغول خوردن شدم.
اون پسر بچه تا من رو توسط پدرش به فاک نمیداد, راحت نمیشد.
-و درضمن. . .
آقای جئون دوباره رو به من کرد و گفت:
_نگفتی که میخوای رابطتونو رسمی کنی
با بدبختی نگاهش کردم و برای بار هزارم به این فکر کردم که چه گناه
بزرگ و نابخشودنی ای در زندگی قبلیم انجام دادم که حاال مستحق سر و
کله زدن با این مرد هستم.
___________________________________
TAEHYUNG´S P.O.V
نگاهی به ساعتم انداختم و داد زدم:
-تازه ساعت نه صبحه و تو میگی تا هفت بعد از ظهر کلاس داری؟
جونگ کوک بدون توجه به من و درحالیکه زیر لب سوت میزد, جلوی آینه
ایستاد و سعی کرد با استفاده از موس, موهاش رو حالت بده.
-دانشگاهه دیگه. . . مدرسه نیست که
بیخیال زمزمه کرد و موهاش رو به سمت باال داد.
نزدیک تر رفتم و به تصویر چهره ی تخسش که داخل آینه نقش بسته بود,
خیره شدم.
با بالا رفتن موهاش و مشخص شدن پیشونیش, چهره اش کمی جذابتر از
قبل شده بود و همین باعث میشد تا اخم هام درهم کشیده باشه.
چرا باید برای رفتن به دانشگاه تا این حد به خودش میرسید؟ بنظر من هیچ
ضرورتی نداشت.
دستم رو جلو بردم و موهاش رو بهم ریختم و دوباره روی پیشونیش
انداختم
-گفتم حتما دعوتش میکنم. . . فرداشب. . .
قاشقش رو دوباره داخل برنج فرو برد و گفت:
-درسته. . .
نفس حبس شده ام رو بیرون دادم و بعد سعی کردم تا جلوی خودم رو
برای پرت نکردن ظروف اطرافم به سمت اون مرد دیکتاتور, بگیرم.
با حس پاهایی که زیر میز به دور پاهام قفل شد, با تعجب به جلو نگاه کردم
و با دیدن جونگ کوک که در حال بازی با غذاش بود, نفس هام منقطع
شدن.
پاهاش به نرمی درحال نوازش ساق پاهای من بودن و این باعث میشد تا
بخوام رنگین کمون بالا بیارم.
این پسربچه کی وقت کرده بود تا این حد کارهاش رو پر از دل ضعفه پیش
ببره؟
-غذاتو دوست نداری؟
با صدای خانم جئون, به خودم اومدم و قاشقشم رو دوباره داخل برنج سرخ
شده فرو بردم.
-نه .. خیلی دوستش دارم. . . ممنونم
لبخندی زد و اشاره ای به ظرف نیمه پرم کرد.
لبخند شکسته ای تحویلش دادم و به سرعت لیوان آبم رو سر کشیدم.
با برخورد انگشت های جونگ کوک به مچ پام, سرجام بالا پریدم که باعث
شد تا زانوهام به میز برخورد کنن.
-چته؟
با وحشت به آقای جئون که سوال پرسیده بود, نگاه کردم و لب زدم:
-ببخشید. . . یه لحظه سردم شد
مرد سری به نشانه ی تاسف تکون داد و دوباره مشغول خوردن شد
سعی کردم پاهام رو از شر اون پسربچه ی شیطان صفت که به خوبی به
نقاط ضعف من واقف بود, خارج کنم اما هیچ کاری جز تقالی بیهوده از
دستم برنیومد.
با برخورد پاهام به پایه ی میز, آقای جئون اینبار غرید:
-اون پایین چخبره؟
با بردن سرش به سمت پایین میز, قلبم از حرکت ایستاد و هر آن منتظر
برخورد ظرف چینی با سرم موندم اما با عکس العمل سریع جونگ کوک و
کشیدن پاهاش به سمت عقب, خطر از دم گوشم رد شد.
-آروم بتمرگ سرجات و شامتو بخور
با اضطراب بله ای زیر لب گفتم و درحالیکه پاهام رو تا اخرین حد ممکن به
عقب میبردم, مشغول خوردن شدم.
اون پسر بچه تا من رو توسط پدرش به فاک نمیداد, راحت نمیشد.
-و درضمن. . .
آقای جئون دوباره رو به من کرد و گفت:
_نگفتی که میخوای رابطتونو رسمی کنی
با بدبختی نگاهش کردم و برای بار هزارم به این فکر کردم که چه گناه
بزرگ و نابخشودنی ای در زندگی قبلیم انجام دادم که حاال مستحق سر و
کله زدن با این مرد هستم.
___________________________________
TAEHYUNG´S P.O.V
نگاهی به ساعتم انداختم و داد زدم:
-تازه ساعت نه صبحه و تو میگی تا هفت بعد از ظهر کلاس داری؟
جونگ کوک بدون توجه به من و درحالیکه زیر لب سوت میزد, جلوی آینه
ایستاد و سعی کرد با استفاده از موس, موهاش رو حالت بده.
-دانشگاهه دیگه. . . مدرسه نیست که
بیخیال زمزمه کرد و موهاش رو به سمت باال داد.
نزدیک تر رفتم و به تصویر چهره ی تخسش که داخل آینه نقش بسته بود,
خیره شدم.
با بالا رفتن موهاش و مشخص شدن پیشونیش, چهره اش کمی جذابتر از
قبل شده بود و همین باعث میشد تا اخم هام درهم کشیده باشه.
چرا باید برای رفتن به دانشگاه تا این حد به خودش میرسید؟ بنظر من هیچ
ضرورتی نداشت.
دستم رو جلو بردم و موهاش رو بهم ریختم و دوباره روی پیشونیش
انداختم
۳.۰k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.