"دوروی یک سکه"
"دوروی یک سکه"
Part11
توجه ای نکرد و سرگرم کارش شد یک نیم ساعتی گذشت دید دست بردار نیست اخر با کلی کلافگی جواب داد
~بنال؟
°نورا تروخدا بیا کمکم کن
~حوصله مسخره بازی رو ندارم سارا
°مسخره بازی چی میخوان منو بدزدن
اینو که گفت صدای چند تا مرد امد و گوشی قطع شد نورا بهش استرس وارد شد هرچی زنگ میزد جواب نداد پیامک ها رو که دید لوکشین براش فرستاده بود با کلی کلنجار بلند شد و حاظر شد و یک تاکسی گرفت به سمت لوکشین بعد ۲۰ دقیقه رسید
یک کوچه تاریک و باریک بود چراغ قهوه رو روشن کرد و رفت داخل کوچه خبری از سارا نبود
همه جارو با دقت نگاه کرد و فقط دستبدنش اونجا بود خبری نبود
نورا نشست تو کوچه و شروع کرد به فوش دادن خودش اون هیچ ادرس از سارا نداشت حتی خانوادشم نمشناخت و فقط کسی که میدونست طاها بود که اونم محال بود بره پیش اون
(شخصیت طاها اگر عکس پیدا کنم میزارم)
نورا چاره ای نداشت جز اینکه بره سرکار طاها تا بیبینه ادرسی داره یانه
نورا اسنپ گرفت و رفت سرکار طاها رسید که طاها داشت دکور مغازشو عوض میکرد نورا با استرس به طرف طاها رفت یک بغضی گرفته بودش
~سلام
طاها با دیدن نورا تعجب کرده بود و از روی نردبون امد پایین و روبرویی نورا وایستاد
•سلام
دوتایشون بهم دیگه خیره شده بودم که نورا این سکوت رو شکست
~من یک ادرس میخوام از سارا
•من ادرسی ازش ندارم
~نداری؟شنیده بودم دوماه باهام دیگه تو خونشون تنها زندگی میکردین
•اره ولی میدونی اون بخاطر شرایط داداشش و باباش همیش خونشون رو عوض میکردن
~اره ولی ادرس شرکت باباشو نداری؟
•باباش نه ولی داداش اره دارم
~ممنون میشم بهم بدی
ادرس رو به نورا داد و نورا میخواست بره که یک لحظه وایستاد و با بغض خفه ای گفت
~راستی مبارک باشه دامادیت
•ممنون(بابغض)
از مغازش زدم بیرون و سوار تاکس شد و شروع کرد به گریه کردن
Part11
توجه ای نکرد و سرگرم کارش شد یک نیم ساعتی گذشت دید دست بردار نیست اخر با کلی کلافگی جواب داد
~بنال؟
°نورا تروخدا بیا کمکم کن
~حوصله مسخره بازی رو ندارم سارا
°مسخره بازی چی میخوان منو بدزدن
اینو که گفت صدای چند تا مرد امد و گوشی قطع شد نورا بهش استرس وارد شد هرچی زنگ میزد جواب نداد پیامک ها رو که دید لوکشین براش فرستاده بود با کلی کلنجار بلند شد و حاظر شد و یک تاکسی گرفت به سمت لوکشین بعد ۲۰ دقیقه رسید
یک کوچه تاریک و باریک بود چراغ قهوه رو روشن کرد و رفت داخل کوچه خبری از سارا نبود
همه جارو با دقت نگاه کرد و فقط دستبدنش اونجا بود خبری نبود
نورا نشست تو کوچه و شروع کرد به فوش دادن خودش اون هیچ ادرس از سارا نداشت حتی خانوادشم نمشناخت و فقط کسی که میدونست طاها بود که اونم محال بود بره پیش اون
(شخصیت طاها اگر عکس پیدا کنم میزارم)
نورا چاره ای نداشت جز اینکه بره سرکار طاها تا بیبینه ادرسی داره یانه
نورا اسنپ گرفت و رفت سرکار طاها رسید که طاها داشت دکور مغازشو عوض میکرد نورا با استرس به طرف طاها رفت یک بغضی گرفته بودش
~سلام
طاها با دیدن نورا تعجب کرده بود و از روی نردبون امد پایین و روبرویی نورا وایستاد
•سلام
دوتایشون بهم دیگه خیره شده بودم که نورا این سکوت رو شکست
~من یک ادرس میخوام از سارا
•من ادرسی ازش ندارم
~نداری؟شنیده بودم دوماه باهام دیگه تو خونشون تنها زندگی میکردین
•اره ولی میدونی اون بخاطر شرایط داداشش و باباش همیش خونشون رو عوض میکردن
~اره ولی ادرس شرکت باباشو نداری؟
•باباش نه ولی داداش اره دارم
~ممنون میشم بهم بدی
ادرس رو به نورا داد و نورا میخواست بره که یک لحظه وایستاد و با بغض خفه ای گفت
~راستی مبارک باشه دامادیت
•ممنون(بابغض)
از مغازش زدم بیرون و سوار تاکس شد و شروع کرد به گریه کردن
۲.۲k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.