مرحله پنجم اعزاداری پارت 100
مرحله پنجم اعزاداری پارت 100
ـــــ شرکت ساعت 8:00 ـــــ
ـ اینم تموم شد
صدای در اتاق اومد
ـ بیا تو
جونگ کوک رو دیدم با یه پلاستیک
جونگ کوک ـ میتونم بیام تو؟
ـ اره اره بیا تو
اومد داخل و درو بست
جونگ کوک ـ غذا خوردی؟
ـ نه هنوز
جونگ کوک ـ خوبه، برات غذا گرفتم
ـ مرسی
نشستیم رو به رو هم تا اومدم در پلاستیکو باز کنم...
جونگ کوک ـ صب کن
ـ چیشد؟
جونگ کوک ـ حدس بزن غذای تنده یا شیرین؟
ـ اوممم تند؟
جونگ کوک ـ درسته
در غذا دور باز کردم شروع کردم به خوردن
ـ واای خیلی خوبه *با دهن پر*
جونگ کوک ـ نوش جونت
ـ از کجا فهمیدی اینجام؟
جونگ کوک ـ زنگ یونجون زدم و گفت باید تا دیر وقت اینجا باشی برا همین اومدم اینجا
ـ خوبه، حداقل امشبو میتونم ببینمت
جونگ کوک ـ چرا؟ اتفاقی افتاده؟
ـ باید فردا عصر برم ژاپن
جونگ کوک ـ چرا انقد زود؟
ـ ماموریت جدید دارم برا همین باید زودتر برم و ممکنه یه ماهی نباشم
جونگ کوک ـ منم تا چند روز دیگه باید برم ژاپن
ـ ژاپن؟!
جونگ کوک ـ اره
ـ نکنه تو اون کسی هستی که...
جونگ کوک ـ اره
ـ پشمام... چرا زودتر نگفتی؟
جونگ کوک ـ فرصتش پیش نیومد
ـ که اینطور
غذامو که خوردم
ـ وایی مرسی واقعا بهم چسبید
جونگ کوک ـ نوش جونت
ـ خب بک میون چی؟ اونم همراهه خودت میاریش؟
جونگ کوک ـ خب نمیتونم، میترسم براش اتفاقی بیوفته، از یه طرف دیگه...
ـ "نمیتونی بزاریش پیش مامانت" درسته؟
با تاخیر فراوان، ببخشید.
🌚🕊
ـــــ شرکت ساعت 8:00 ـــــ
ـ اینم تموم شد
صدای در اتاق اومد
ـ بیا تو
جونگ کوک رو دیدم با یه پلاستیک
جونگ کوک ـ میتونم بیام تو؟
ـ اره اره بیا تو
اومد داخل و درو بست
جونگ کوک ـ غذا خوردی؟
ـ نه هنوز
جونگ کوک ـ خوبه، برات غذا گرفتم
ـ مرسی
نشستیم رو به رو هم تا اومدم در پلاستیکو باز کنم...
جونگ کوک ـ صب کن
ـ چیشد؟
جونگ کوک ـ حدس بزن غذای تنده یا شیرین؟
ـ اوممم تند؟
جونگ کوک ـ درسته
در غذا دور باز کردم شروع کردم به خوردن
ـ واای خیلی خوبه *با دهن پر*
جونگ کوک ـ نوش جونت
ـ از کجا فهمیدی اینجام؟
جونگ کوک ـ زنگ یونجون زدم و گفت باید تا دیر وقت اینجا باشی برا همین اومدم اینجا
ـ خوبه، حداقل امشبو میتونم ببینمت
جونگ کوک ـ چرا؟ اتفاقی افتاده؟
ـ باید فردا عصر برم ژاپن
جونگ کوک ـ چرا انقد زود؟
ـ ماموریت جدید دارم برا همین باید زودتر برم و ممکنه یه ماهی نباشم
جونگ کوک ـ منم تا چند روز دیگه باید برم ژاپن
ـ ژاپن؟!
جونگ کوک ـ اره
ـ نکنه تو اون کسی هستی که...
جونگ کوک ـ اره
ـ پشمام... چرا زودتر نگفتی؟
جونگ کوک ـ فرصتش پیش نیومد
ـ که اینطور
غذامو که خوردم
ـ وایی مرسی واقعا بهم چسبید
جونگ کوک ـ نوش جونت
ـ خب بک میون چی؟ اونم همراهه خودت میاریش؟
جونگ کوک ـ خب نمیتونم، میترسم براش اتفاقی بیوفته، از یه طرف دیگه...
ـ "نمیتونی بزاریش پیش مامانت" درسته؟
با تاخیر فراوان، ببخشید.
🌚🕊
۱۵۶
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.