تک پارتی(درخواستی)
درخواستی ندین فعلا..
#درخواستی
#تک_پارتی
#هیونجین
&وقتی نمیذاره...!
علامت ا.ت+ علامت هیونجین_
ویو ا.ت...
آروم به سمت در خروجی خونه رفتم تا شاید شانسی داشته باشمو هیونجین این لباسو تو تنم موقعی که دارم میرم بیرون ببینه!!
از گوشه در به هیونجین که سرگرم بازی بود نگاه کردم کفشای پاشنه بلندمو دستم گرفتم تا صدای ایجاد نکنه و یواش به سمت در رفتم موفق شده بودم که درو باز کنم تا موقعی که دستم توسط دستی گرفته شد و اون دست درو محکم بست از رگای دستش معلوم بود خیلی عصبانیه بدبخت شدی ا.ت!!
چشامو محکم رو هم فشردم که صدای عصبانی و ترسناکش تو گوشم پیچید!
_کجا میری؟!
...
_با توام!
یواش برگشتم سمتش و چون جرعت نگاه کردن به چشاشو نداشتم به سینش خیره شدم!!
_ا.ت حرف بزن!!
خونسردی خودمو حفظ کرده و شروع کردم به حرف زدن...
+چیزه...هیون..داشتم میرفتم...اممم
_داشتی میرفتی؟!
+شام گروهی!
_با این لباس؟؟؟(جدی عصبانی)
+هیون..
_همین الان قبل اینکه تو تنت پارش نکنم درش بیار زود!!
از تن صداش ترسیدی و زود سرتو به عنوان تاعید تکون دادی رفت عقب که بدو بدو رفتی اتاق و لباسو در آوردی یه لباس دیگه پوشیدی این باز نبود ولی اگه میفهمید جمعی که داری میری مختلطه فاتحتم خونده اس...
کیفتو برداشتی رفتی بیرون که همزمان اونم از آشپزخونه امد بیرون با دیدن لباسات لبخندی از رضایت زد که رفتی جلو دستاتو دور گردنش قفل کردی که اون دور کمرت حلقه زد..
+میتونم برم؟!
_هوم..اره ولی وقتی خواستی برگرد بهم زنگ بزن بیام دنبالت...
لبخندی زدی که حواست پرت شد و گفتی:نیاز نیست سوجون...
گوهی که خورده بودی تو بدنت لرزشی انداخته بود فشار دست هیونجین دور کمرت محکم تر شد
_سوجون چی؟؟!
+هی...
نذاشت حرف بزنی محکم لبشو کوبید به لبات و..
فک کردی بوسه معمولیه همراهی کردی ولی چند ثانیه ای نگذشت که فهمیدی این بوسه قراره تا صبح ادامه داشته باشه پس تلاش کردی تا پسش بزنی ولی اجازه اینو بهت نداد و..!!!!!
The end...
#درخواستی
#تک_پارتی
#هیونجین
&وقتی نمیذاره...!
علامت ا.ت+ علامت هیونجین_
ویو ا.ت...
آروم به سمت در خروجی خونه رفتم تا شاید شانسی داشته باشمو هیونجین این لباسو تو تنم موقعی که دارم میرم بیرون ببینه!!
از گوشه در به هیونجین که سرگرم بازی بود نگاه کردم کفشای پاشنه بلندمو دستم گرفتم تا صدای ایجاد نکنه و یواش به سمت در رفتم موفق شده بودم که درو باز کنم تا موقعی که دستم توسط دستی گرفته شد و اون دست درو محکم بست از رگای دستش معلوم بود خیلی عصبانیه بدبخت شدی ا.ت!!
چشامو محکم رو هم فشردم که صدای عصبانی و ترسناکش تو گوشم پیچید!
_کجا میری؟!
...
_با توام!
یواش برگشتم سمتش و چون جرعت نگاه کردن به چشاشو نداشتم به سینش خیره شدم!!
_ا.ت حرف بزن!!
خونسردی خودمو حفظ کرده و شروع کردم به حرف زدن...
+چیزه...هیون..داشتم میرفتم...اممم
_داشتی میرفتی؟!
+شام گروهی!
_با این لباس؟؟؟(جدی عصبانی)
+هیون..
_همین الان قبل اینکه تو تنت پارش نکنم درش بیار زود!!
از تن صداش ترسیدی و زود سرتو به عنوان تاعید تکون دادی رفت عقب که بدو بدو رفتی اتاق و لباسو در آوردی یه لباس دیگه پوشیدی این باز نبود ولی اگه میفهمید جمعی که داری میری مختلطه فاتحتم خونده اس...
کیفتو برداشتی رفتی بیرون که همزمان اونم از آشپزخونه امد بیرون با دیدن لباسات لبخندی از رضایت زد که رفتی جلو دستاتو دور گردنش قفل کردی که اون دور کمرت حلقه زد..
+میتونم برم؟!
_هوم..اره ولی وقتی خواستی برگرد بهم زنگ بزن بیام دنبالت...
لبخندی زدی که حواست پرت شد و گفتی:نیاز نیست سوجون...
گوهی که خورده بودی تو بدنت لرزشی انداخته بود فشار دست هیونجین دور کمرت محکم تر شد
_سوجون چی؟؟!
+هی...
نذاشت حرف بزنی محکم لبشو کوبید به لبات و..
فک کردی بوسه معمولیه همراهی کردی ولی چند ثانیه ای نگذشت که فهمیدی این بوسه قراره تا صبح ادامه داشته باشه پس تلاش کردی تا پسش بزنی ولی اجازه اینو بهت نداد و..!!!!!
The end...
۲۷.۸k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.