«نمی خوای جواب منو بدی ؟»
«نمیخوای جواب منو بدی ؟»
فقط سکوت نصیبش شد
«خب من اینجوری دق میکنم از نگرانی»
سکوت
«کوک خواهش میکنم »
«بارون !»
«چی ؟»
«شنید باران ندای درونم را با آنکه گوش ندارد
نظرکرد زخم های کهنه ام را با آنکه دیده ندارد
درک کرد بی قراری مرا با آنکه ادراک ندارد
گریست از حال من بی آنکه انکار کنم
جان من رفت بی آنکه تقلا کنم
پس تو چرا نمی آیی جانان من ؟»
نگاهی به یکدیگر انداختند
افکاری دیگر پنداشتند
حال لبخند بر لب هایشان
شد آغاز زیبایی هایشان
«زین پس میشوم باران تو
مستمع درد های تو
غم خوار اشک های تو
دوای درمان تو
پا به پای تو »
(من و تو)
فقط سکوت نصیبش شد
«خب من اینجوری دق میکنم از نگرانی»
سکوت
«کوک خواهش میکنم »
«بارون !»
«چی ؟»
«شنید باران ندای درونم را با آنکه گوش ندارد
نظرکرد زخم های کهنه ام را با آنکه دیده ندارد
درک کرد بی قراری مرا با آنکه ادراک ندارد
گریست از حال من بی آنکه انکار کنم
جان من رفت بی آنکه تقلا کنم
پس تو چرا نمی آیی جانان من ؟»
نگاهی به یکدیگر انداختند
افکاری دیگر پنداشتند
حال لبخند بر لب هایشان
شد آغاز زیبایی هایشان
«زین پس میشوم باران تو
مستمع درد های تو
غم خوار اشک های تو
دوای درمان تو
پا به پای تو »
(من و تو)
۲.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.