پارت52

#پارت52
#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧

نگاه معنا داری بهش انداختم تا خودشو جمع کنه و کمتر نیششو هی جلوی اردلان بازکنه

اردلان رد نگاهای نگران بهسارو گرفت که با قیافه ی عبوسم رو به روشد
دوباره ادامه داد:

+ خب بهسا خانوم بگو ببینم دلیلِ قرمزی صورتت چیه؟؟

بهسا کمی روی مبل جا به جا شد و خارشی به گردنش داد

_ حساسیتِ

+ آهان ، راستی بانوی جوان اجازه دارم سنتونو بپرسم؟

_ من پونزده سالمه آقا

+ نیاز نیست به من بگی آقا ، میتونی اردلان صدام کنی ، تفاوت سنیمون اونقد نیست که

_ مگه شما چند سالتونه؟

اردلان ژست خاصی به خودش گرفت و بانمک گفت؛

+ حدس بزن !!!
چند میخوره؟؟

بهسا متفکرانه گفت:

_ اوممم فک کنم 22 یا 23 داشته باشید

اردلان تک خنده ای کرد و گفت:

+ آفرین دختر تو خیلی باهوشی ، حدس اولت درست بود!! حالا اگه گفتی ارسلان چند سالشه یه جایزه پیشم داری....

دست به سینه به چشمای نافذش زل زده بودم ، داشت تک تک اجزای صورتمو تجزیه و تحلیل میکرد توی ذهنش

عمرا اگه بتونه سنمو حدس بزنه!!

لباشو غنچه کرد و با ناز گفت:

_ آقا 29سالشونه.

از اینکه سنمو درست گفته بود ابروهامو انداختم بالا ، چطور انقد دقیق گفته بود؟ انگار که تاریخ تولدمو میدونست

اردلان ایندفه براش کَف زد و گفت:

+ بابا باریکلااا ، نه خوشم اومد!! ترشی نخوری یه چیزی میشی‌‌