فیک کوک ( سرنوشت من) پارت۹
از زبان ا/ت
وای اشک شوق میریخت آنا که گفت : کاش خاله عمو هم زنده بودن و میدیدنت
گفتم : آره ای کاش...اگر بفهمم کی باعث مرگشون شده با دستای خودم میکشمش
آنا گفت : ا/ت مامانم میگفت ۸ سال پیش که این اتفاق افتاد پلیس ها از ترس اون طرف حتی جرعت نکردن که پرونده رو باز کنن چه برسه بخوان قاتل پدر و مادرت رو پیدا کنن.. گفتم : میدونم خالم هم همینو بهم گفت.. گفت که یه آدمه خطرناکه نباید به دست و پاش بپیچیم..خب دیگه من میرم
بلند شدم شماره جدیدم رو دادم بهش خداحافظی کردم و از خونه در اومدم هوا بارونی بود
به نگهبان گفتم ببرتم به یه فروشگاه..اوه چقدر ول خرجم من...
نگهبان ها جلوی در موندن من رفتم تو یه کفش بخرم.. یکیشون نظرم رو جلب کرد رفتم جلوتر که برش دارم یکی آروم دستم رو از پشت گرفت و گفت : برنگرد
این کیه.. همینطوری بُهت زده وایستاده بودم که گفت : کسی که عاشقشی و قراره باهاش ازدواج کنی..قاتل پدر و مادرته..
این دوروغه..چی داره میگه از کجا میدونه من قراره ازدواج کنم.. یه چیزی گذاشت تو دستم و رفت برگشتم پشتم نبود..دستم رو باز کردم یه فلش تو دستم بود
بدو بدو از فروشگاه رفتم بیرون دنبالش یه مردی که کلاً سیاه پوش بود رو دیدم اما وقتی متوجه من شد سریع از اونجا دور شد خیسه آب شده بودم.. برگشتم جلوی فروشگاه نگهبان گفت : خانم کجا رفتین
گفتم : چیزی نیست برگردیم عمارت
رفتیم عمارت.. همین که از در رفتم تو فلش رو تو دستام قایم کرده بودم..اول رفتم تو اتاق کار جونگ کوک بی اجازه اما باید بدونم توی این فلش چیه..
وصل کردم به لپ تاپش...لپ تاپ هم وصل کردم به گوشیم..یه ویدیو داخل فلش بود اون رو ریختم تو گوشیم
لپ تاپ رو خاموش کردم و از اتاقش اومدم بیرون.. رفتم سمته اتاقم...
درش رو باز کردم و رفتم داخل نشستم روی تختم و فیلم رو باز کردم.. انگار این فیلم رو دوربین مداربسته گرفته...
قشنگ و با دقت نگاش میکردم هوا تاریک بود..( داره فیلم رو توضیح میده)یه ون سیاه وایستاد و دو نفر رو با ضربه انداختن بیرون از ماشین.. صدای یکیشون شبیه زنا بود یکیشون هم انگار مرد بود چشم و داستاشون بسته بود..یه پسر که جوون به نظر میومد با چند نفر اومد رفت جلو و چشماشون رو باز کرد فیلم رو زوم کردم...چی دارم میبینم نه امکان نداره ، اینا پدر و مادره منن..اونم..اونم جونگ کوکه
اول اسلحه رو گذاشت روی سره پدرم و زد بعدش هم مادرم.. میترسیدم از ترس نمیدونستم چیکار میکنم باور نمیکردم برای همین چند بار نگاه کردم تا فهمیدم..
چشمام پر از اشک بود.. پس دیشب آجوما میخواسته اینو بهم بگه برای همین اون حرف رو بهم زد
چقدر احمق بودم که باورش کردم به آدم کش رو یه دروغ گو رو یه عوضی رو...یه قاتل رو
بلند شدم و دره اتاق رو باز کردم و رفتم طبقه پایین به خدمتکار گفتم : آجوما کجاست ؟
خدمتکار وقتی قیافم رو دید گفت : چیزی شده خانم ؟
گفتم : آجوما کجاست ( با داد )
گفت : تو..تو.. اتاقشون
رفتم طبقه بالا بدون اینکه در بزنم دره اتاقش رو باز کردم نشسته بود جلوی پنجره تا منو دید بلند شد و گفت : ا/ت دخترم
گفتم : به من نگو دخترم..دیشب برای همین بود اون حرف بهم زدی آره ؟پیشه جونگ کوک بمون..قول بده ؟ آره ؟ من بهت اعتماد کردم..اما تو از من مخفی کردی
با شوک و تعجب نگام میکرد که گفت : منظورت چیه ؟
فیلم رو بهش نشون دادم که اشکاش سرازیر شدن
گفت : ا/ت.. لطفاً بهم گوش کن
خندیده اعصبی کردم بعدش شروع به گریه کردم و گفتم : به چی گوش کنم.. دیگه چه دوروغی قراره بهم بگید
وای اشک شوق میریخت آنا که گفت : کاش خاله عمو هم زنده بودن و میدیدنت
گفتم : آره ای کاش...اگر بفهمم کی باعث مرگشون شده با دستای خودم میکشمش
آنا گفت : ا/ت مامانم میگفت ۸ سال پیش که این اتفاق افتاد پلیس ها از ترس اون طرف حتی جرعت نکردن که پرونده رو باز کنن چه برسه بخوان قاتل پدر و مادرت رو پیدا کنن.. گفتم : میدونم خالم هم همینو بهم گفت.. گفت که یه آدمه خطرناکه نباید به دست و پاش بپیچیم..خب دیگه من میرم
بلند شدم شماره جدیدم رو دادم بهش خداحافظی کردم و از خونه در اومدم هوا بارونی بود
به نگهبان گفتم ببرتم به یه فروشگاه..اوه چقدر ول خرجم من...
نگهبان ها جلوی در موندن من رفتم تو یه کفش بخرم.. یکیشون نظرم رو جلب کرد رفتم جلوتر که برش دارم یکی آروم دستم رو از پشت گرفت و گفت : برنگرد
این کیه.. همینطوری بُهت زده وایستاده بودم که گفت : کسی که عاشقشی و قراره باهاش ازدواج کنی..قاتل پدر و مادرته..
این دوروغه..چی داره میگه از کجا میدونه من قراره ازدواج کنم.. یه چیزی گذاشت تو دستم و رفت برگشتم پشتم نبود..دستم رو باز کردم یه فلش تو دستم بود
بدو بدو از فروشگاه رفتم بیرون دنبالش یه مردی که کلاً سیاه پوش بود رو دیدم اما وقتی متوجه من شد سریع از اونجا دور شد خیسه آب شده بودم.. برگشتم جلوی فروشگاه نگهبان گفت : خانم کجا رفتین
گفتم : چیزی نیست برگردیم عمارت
رفتیم عمارت.. همین که از در رفتم تو فلش رو تو دستام قایم کرده بودم..اول رفتم تو اتاق کار جونگ کوک بی اجازه اما باید بدونم توی این فلش چیه..
وصل کردم به لپ تاپش...لپ تاپ هم وصل کردم به گوشیم..یه ویدیو داخل فلش بود اون رو ریختم تو گوشیم
لپ تاپ رو خاموش کردم و از اتاقش اومدم بیرون.. رفتم سمته اتاقم...
درش رو باز کردم و رفتم داخل نشستم روی تختم و فیلم رو باز کردم.. انگار این فیلم رو دوربین مداربسته گرفته...
قشنگ و با دقت نگاش میکردم هوا تاریک بود..( داره فیلم رو توضیح میده)یه ون سیاه وایستاد و دو نفر رو با ضربه انداختن بیرون از ماشین.. صدای یکیشون شبیه زنا بود یکیشون هم انگار مرد بود چشم و داستاشون بسته بود..یه پسر که جوون به نظر میومد با چند نفر اومد رفت جلو و چشماشون رو باز کرد فیلم رو زوم کردم...چی دارم میبینم نه امکان نداره ، اینا پدر و مادره منن..اونم..اونم جونگ کوکه
اول اسلحه رو گذاشت روی سره پدرم و زد بعدش هم مادرم.. میترسیدم از ترس نمیدونستم چیکار میکنم باور نمیکردم برای همین چند بار نگاه کردم تا فهمیدم..
چشمام پر از اشک بود.. پس دیشب آجوما میخواسته اینو بهم بگه برای همین اون حرف رو بهم زد
چقدر احمق بودم که باورش کردم به آدم کش رو یه دروغ گو رو یه عوضی رو...یه قاتل رو
بلند شدم و دره اتاق رو باز کردم و رفتم طبقه پایین به خدمتکار گفتم : آجوما کجاست ؟
خدمتکار وقتی قیافم رو دید گفت : چیزی شده خانم ؟
گفتم : آجوما کجاست ( با داد )
گفت : تو..تو.. اتاقشون
رفتم طبقه بالا بدون اینکه در بزنم دره اتاقش رو باز کردم نشسته بود جلوی پنجره تا منو دید بلند شد و گفت : ا/ت دخترم
گفتم : به من نگو دخترم..دیشب برای همین بود اون حرف بهم زدی آره ؟پیشه جونگ کوک بمون..قول بده ؟ آره ؟ من بهت اعتماد کردم..اما تو از من مخفی کردی
با شوک و تعجب نگام میکرد که گفت : منظورت چیه ؟
فیلم رو بهش نشون دادم که اشکاش سرازیر شدن
گفت : ا/ت.. لطفاً بهم گوش کن
خندیده اعصبی کردم بعدش شروع به گریه کردم و گفتم : به چی گوش کنم.. دیگه چه دوروغی قراره بهم بگید
۱۰۸.۲k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.