فیک کوک (سرنوشت من)ادامه پارت۳۳
از زبان ا/ت
جلوم وایستاده بود ولی من خیره به دیوار بودم دستش رو گذاشت یه طرف صورتم و گفت : منو نگاه کن
اهمیت ندادم که دوباره گفت : ا/ت با تو ام
نگاش کردم و گفتم : بفرما.. برای چی باید نگاه کنم
با اعصبانیت گفت : بخاطر دیشب اینطوری میکنی ؟
برگشتم سمته دیوار دستام رو گذاشتم روی صورتم.. دوباره برگشتم سمته جونگ کوک و گفتم : چرا باید بخاطر دیشب همچین کاری کنم
گفت : ا/ت کی میخوای رفتارای بچگانت رو کنار بزاری کی میخوای بزرگ شی
هنوزم منو یه بچه میدونه
لبخند زدم و گفتم : آره من بچم..همه اینو میگن..میگن ما به درد هم نمیخوریم میگن که چطور منو انتخاب کردی چطوری با من زندگی میکنی..البته اونا نمیدونن ما باهم زندگی نمیکنیم اعذاب میکشیم..نمیدونن ما بدون هیچ حسی کناره هم هستیم
برگشتم برم که از پشت بغلم کرد دستاش رو که دورم حلقه شده بودن و منو زنجیر کرده بودن رو سعی داشتم باز کنم ولی نمیتونستم.. وقتی آروم شدم ثابت وایستادم...محکم گرفته بودم آروم گفتم : لطفاً بزار برم
دمه گوشم گفت : هرگز نمیتونم همچین اجازهای بدم
دیگه اشکم داشت در میومد...دستاش شُل شد اما ولم نکرد برگشتم سمتش.. وقتی چشمام رو دید بغلم کرد..حرفی نداشتم برای همین منم دستام رو دورش گِره زدم
جلوم وایستاده بود ولی من خیره به دیوار بودم دستش رو گذاشت یه طرف صورتم و گفت : منو نگاه کن
اهمیت ندادم که دوباره گفت : ا/ت با تو ام
نگاش کردم و گفتم : بفرما.. برای چی باید نگاه کنم
با اعصبانیت گفت : بخاطر دیشب اینطوری میکنی ؟
برگشتم سمته دیوار دستام رو گذاشتم روی صورتم.. دوباره برگشتم سمته جونگ کوک و گفتم : چرا باید بخاطر دیشب همچین کاری کنم
گفت : ا/ت کی میخوای رفتارای بچگانت رو کنار بزاری کی میخوای بزرگ شی
هنوزم منو یه بچه میدونه
لبخند زدم و گفتم : آره من بچم..همه اینو میگن..میگن ما به درد هم نمیخوریم میگن که چطور منو انتخاب کردی چطوری با من زندگی میکنی..البته اونا نمیدونن ما باهم زندگی نمیکنیم اعذاب میکشیم..نمیدونن ما بدون هیچ حسی کناره هم هستیم
برگشتم برم که از پشت بغلم کرد دستاش رو که دورم حلقه شده بودن و منو زنجیر کرده بودن رو سعی داشتم باز کنم ولی نمیتونستم.. وقتی آروم شدم ثابت وایستادم...محکم گرفته بودم آروم گفتم : لطفاً بزار برم
دمه گوشم گفت : هرگز نمیتونم همچین اجازهای بدم
دیگه اشکم داشت در میومد...دستاش شُل شد اما ولم نکرد برگشتم سمتش.. وقتی چشمام رو دید بغلم کرد..حرفی نداشتم برای همین منم دستام رو دورش گِره زدم
۱۲۲.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.