فقط برام من پارت ²=
فقط برام من پارت ²=
[علامت تهیونگ×]
از زبان کوک
از شرکت اومدم بیرون وایی خدا این دختره چقد کیوتهه دلم میخوام بخورمش ولی خب خیلی هم جذابه خلاصه بگذریم از افکارم دست کشیدم زنگ زدم به تهیونگ
_:سلام الو تهیونگ کجایی؟
×:عمارتم
_:علیک سلام
×:خیلی خب حالا کاری داشتی؟
_:آره میخوام بیام پیشت باز چیشده؟
×:بیا برات میگم
_:باشه
پرش زمانی به عمارت تهیونگ
رفتم توی عمارت ک دیدم همه ی بادیگارد ها و خدمتکار ها دارن از ترس میلرزن باز چیکار کرده این پسره رفتم توی عمارت به سمت طبقه ی بالا حرکت کردم در اتاق تهیونگ رو زدم
_:بیام تو؟
×:آره
_:رفتم تو نشستم قیافش قرمز شده بود طبق معمول هم رگاش زده بود بیرون آخه این پسره چرا انقد خشنه ازش پرسیدم
_:خب بگو ببینم چیشده
اومد نشست روی کاناپه ی روبه روم
×:وکیلم
_:وکیلت چی؟
×:کشتنش(با نارحتی و عصبانیت)
_:چرا؟(تعجب)
×:رقیبم اون کارو کرده
_:مگ باندشو نکرده بودی؟
×:این یکی دیگست امشب میخوام بهش حمله کنم
_:خوبه
×:حالا چیکار کنم کوک وکیلم مرد(دستشو برد لای موهاش)
_:نگران نباش مثلا بزرگترین مافیای جهانی ها نگران چی هستی؟
×:احمقییی تو نگران وکیل نیستم ک اون وکیلم ی پرونده هایی داشت ک توی آتیش باهاش سوخت
_:عاا(متعجب)منو باش فک کردم نگران وکیلی ناراحتش شدی ک مرده
×:از کی تاحالا من نگران مردن دیگران شدم؟
_:میگم تو قلب نداری
×:سکوت
یهو گوشیم زنگ خورد پدرم بود
[پدر تهیونگ رو مینویسم پ ت]
پ ت:الو پسرم سلام خوبی
×:چیزی شده؟
پ ت:ادب نداری جواب پدرتو بدی؟
×:بله خوبم کاری داشتید؟(حرصی)
پ ت:بیا عمارت کارت دارم
×:الان فعلا نمیتونم
پ ت:منتظرتم
×:پد...ک قطع کرد
_:کی بود؟
×:پدرم
_:چی میگفت
×:میگ برم عمارت کارم داره
_:چیکار داره
×:بحث همیشگی ک ازدواج میکنی احح دلم میخواد یکیو بفرستم بکشتش
_:یااا پدرته هاا
×:حالا هرچی من برم فعلا
_:اوهوم شب یادت نره باید بریم بار
×:یادم نمیره فعلا
از عمارت خارج شدم رفتم توی حیاط عمارت همه ی خدمتکار ها بهم تعظیم کردن سوار لامبورگینی شدم به راننده دستور دادم حرکت کنه بعد از چند مین رسیدم عمارت پدرم
[علامت تهیونگ×]
از زبان کوک
از شرکت اومدم بیرون وایی خدا این دختره چقد کیوتهه دلم میخوام بخورمش ولی خب خیلی هم جذابه خلاصه بگذریم از افکارم دست کشیدم زنگ زدم به تهیونگ
_:سلام الو تهیونگ کجایی؟
×:عمارتم
_:علیک سلام
×:خیلی خب حالا کاری داشتی؟
_:آره میخوام بیام پیشت باز چیشده؟
×:بیا برات میگم
_:باشه
پرش زمانی به عمارت تهیونگ
رفتم توی عمارت ک دیدم همه ی بادیگارد ها و خدمتکار ها دارن از ترس میلرزن باز چیکار کرده این پسره رفتم توی عمارت به سمت طبقه ی بالا حرکت کردم در اتاق تهیونگ رو زدم
_:بیام تو؟
×:آره
_:رفتم تو نشستم قیافش قرمز شده بود طبق معمول هم رگاش زده بود بیرون آخه این پسره چرا انقد خشنه ازش پرسیدم
_:خب بگو ببینم چیشده
اومد نشست روی کاناپه ی روبه روم
×:وکیلم
_:وکیلت چی؟
×:کشتنش(با نارحتی و عصبانیت)
_:چرا؟(تعجب)
×:رقیبم اون کارو کرده
_:مگ باندشو نکرده بودی؟
×:این یکی دیگست امشب میخوام بهش حمله کنم
_:خوبه
×:حالا چیکار کنم کوک وکیلم مرد(دستشو برد لای موهاش)
_:نگران نباش مثلا بزرگترین مافیای جهانی ها نگران چی هستی؟
×:احمقییی تو نگران وکیل نیستم ک اون وکیلم ی پرونده هایی داشت ک توی آتیش باهاش سوخت
_:عاا(متعجب)منو باش فک کردم نگران وکیلی ناراحتش شدی ک مرده
×:از کی تاحالا من نگران مردن دیگران شدم؟
_:میگم تو قلب نداری
×:سکوت
یهو گوشیم زنگ خورد پدرم بود
[پدر تهیونگ رو مینویسم پ ت]
پ ت:الو پسرم سلام خوبی
×:چیزی شده؟
پ ت:ادب نداری جواب پدرتو بدی؟
×:بله خوبم کاری داشتید؟(حرصی)
پ ت:بیا عمارت کارت دارم
×:الان فعلا نمیتونم
پ ت:منتظرتم
×:پد...ک قطع کرد
_:کی بود؟
×:پدرم
_:چی میگفت
×:میگ برم عمارت کارم داره
_:چیکار داره
×:بحث همیشگی ک ازدواج میکنی احح دلم میخواد یکیو بفرستم بکشتش
_:یااا پدرته هاا
×:حالا هرچی من برم فعلا
_:اوهوم شب یادت نره باید بریم بار
×:یادم نمیره فعلا
از عمارت خارج شدم رفتم توی حیاط عمارت همه ی خدمتکار ها بهم تعظیم کردن سوار لامبورگینی شدم به راننده دستور دادم حرکت کنه بعد از چند مین رسیدم عمارت پدرم
۲۳.۵k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.