پارت ۴
جیمین : یا بیخیالی وارد عمارت شدم همه ما شیشه خورده بود و زمین خونی بود ، نمیگم نگران نشدم ولی عادی بود کوک جدیدا خیلی عصبی شده و هر کاری میکنه رفتم سمتش که یهو لیوان تو دستشو کوبید زمین.
+تشریف آوردید !
- همیشه همین موقع میام کوک.
+هه! اره همیشه میای ولی امشب از اومدنت پشیمون میشی.
جیمین : وضعیت غیر عادی بود کوک تفنگشو تو دستش فشار داد و اومد سمتم .
-ازم ن..ناراحتی ؟
+ اصلا(با پوزخند)
-نمیدونم وی شده ولی بیا حرف بزنیم.(با لحنی که خیلی ترسیده)
+نترس دردش یه لحظس
-(درسته خیلی باهم دعوا میکردیم وای این رفتارش خیلی عجیبه اونم بدون اینکه کاری بکنم)
+ جیمین ... من میدونم بعد از این هم از تو هم از خودم متنفر میشم.
- منظورت چیه؟ ت..تهیونگ کجاس؟!
+یه جای خوب !
- در پشتم بود که سریع دویدم تو حیاط یهو بارون شدید شد منم سمت در خروجی میرفتم درسته اگه قرار بود از جونکوک جدا بشم راضی بودم بمیرم چه به دست کوک چه هر کس دیگه ای ولی الان باید تهیونگو پیدا میکردم ، باید میفهمیدم چی شده .
+ جیمین(داد) فرار فایده نداره (مچ پاو بخاطر شیشه خورده ها زخم شده بود و درد وحشتناکی داشت جیمین از دیدم محو شد و منم تقریبا دم در عمارت بودم و دیگه نفس نداشتم برای دویدن)
جیمین : دیگه کوک دنبالم نمیومد خیسِ خیس شده بودم برگشتم پشتمو دیدم که مه شدید بود ولی یکم از عمارت معلوم بود که یهو پرت شدم سرم گیج میرفت و ماشینی که زد بهم فرار کرد همه چی دور سرم میچرخید ، اون شب بدترین شب عمرم بود حسی داشت که هیچ وقت خس نکرده بودم شاید خس از دست دادن با ارزش ترین چیز زندگیت؟ چشمام نیمه باز بود که صدای انفجاری خیلی بلندی اومد و همه جا قرمز شد و چشمای من سیاه ....
...بیمارستان ...
-چشمامو باز کردم ، روی تخت بودم ولی کلی سرم و دستگاه بهم وصل بود ، من کجام؟
+ آقای پارک جیمین شما به خاطر تصادف و موج شدیدی که به مغزتون وارد شده دچار فراموشی شدید ، ما معمولا خبر رو مستقیم به بیمار نمیگیم ولی هرچی تحقیق کردیم خانواده یا دوست و آشنایی پیدا نکردیم متاستفم!
- تصادف؟ من چند روز بیهوش بودم؟
+دقیق بخوام بگم ۵ ماهو ۲۰ روز بیهوش بودید ، امروز میتونید مرخص بشید البته اگه احساس درد ندارید.
-ممنون خوبم .
جیمین : شب بود از بیمارستان در اومدم تنها چیزی که داشتم یه ساک بود که یه دست لباس توش بود نه پولی نه گوشی نه هیچ چیز کوفتی دیگه . حس پرنده ای رو داشتم که آزاده ولی جایی برای رفتن نداره . خب اینا رو ولش کن درسته حافظمو از دست دادم و کسی رو ندارم ولی حداقل عقل که دارم یه کار پیدا میکنم ...
(دو ماه بعد)
٫...
+تشریف آوردید !
- همیشه همین موقع میام کوک.
+هه! اره همیشه میای ولی امشب از اومدنت پشیمون میشی.
جیمین : وضعیت غیر عادی بود کوک تفنگشو تو دستش فشار داد و اومد سمتم .
-ازم ن..ناراحتی ؟
+ اصلا(با پوزخند)
-نمیدونم وی شده ولی بیا حرف بزنیم.(با لحنی که خیلی ترسیده)
+نترس دردش یه لحظس
-(درسته خیلی باهم دعوا میکردیم وای این رفتارش خیلی عجیبه اونم بدون اینکه کاری بکنم)
+ جیمین ... من میدونم بعد از این هم از تو هم از خودم متنفر میشم.
- منظورت چیه؟ ت..تهیونگ کجاس؟!
+یه جای خوب !
- در پشتم بود که سریع دویدم تو حیاط یهو بارون شدید شد منم سمت در خروجی میرفتم درسته اگه قرار بود از جونکوک جدا بشم راضی بودم بمیرم چه به دست کوک چه هر کس دیگه ای ولی الان باید تهیونگو پیدا میکردم ، باید میفهمیدم چی شده .
+ جیمین(داد) فرار فایده نداره (مچ پاو بخاطر شیشه خورده ها زخم شده بود و درد وحشتناکی داشت جیمین از دیدم محو شد و منم تقریبا دم در عمارت بودم و دیگه نفس نداشتم برای دویدن)
جیمین : دیگه کوک دنبالم نمیومد خیسِ خیس شده بودم برگشتم پشتمو دیدم که مه شدید بود ولی یکم از عمارت معلوم بود که یهو پرت شدم سرم گیج میرفت و ماشینی که زد بهم فرار کرد همه چی دور سرم میچرخید ، اون شب بدترین شب عمرم بود حسی داشت که هیچ وقت خس نکرده بودم شاید خس از دست دادن با ارزش ترین چیز زندگیت؟ چشمام نیمه باز بود که صدای انفجاری خیلی بلندی اومد و همه جا قرمز شد و چشمای من سیاه ....
...بیمارستان ...
-چشمامو باز کردم ، روی تخت بودم ولی کلی سرم و دستگاه بهم وصل بود ، من کجام؟
+ آقای پارک جیمین شما به خاطر تصادف و موج شدیدی که به مغزتون وارد شده دچار فراموشی شدید ، ما معمولا خبر رو مستقیم به بیمار نمیگیم ولی هرچی تحقیق کردیم خانواده یا دوست و آشنایی پیدا نکردیم متاستفم!
- تصادف؟ من چند روز بیهوش بودم؟
+دقیق بخوام بگم ۵ ماهو ۲۰ روز بیهوش بودید ، امروز میتونید مرخص بشید البته اگه احساس درد ندارید.
-ممنون خوبم .
جیمین : شب بود از بیمارستان در اومدم تنها چیزی که داشتم یه ساک بود که یه دست لباس توش بود نه پولی نه گوشی نه هیچ چیز کوفتی دیگه . حس پرنده ای رو داشتم که آزاده ولی جایی برای رفتن نداره . خب اینا رو ولش کن درسته حافظمو از دست دادم و کسی رو ندارم ولی حداقل عقل که دارم یه کار پیدا میکنم ...
(دو ماه بعد)
٫...
۳.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.